حالِ روزهایِ خوشمان را با دنا فراموش نکنیم، دوباره بهار خواهد شد ! دوباره در گریز از جهنم و گرد و غبار و دود و صدا ،مغناطیسِ سبزِ دنا ما را به سمت خود خواهد کشانید.

فصلی نو- الهام فرهادی

من به دنا مدیونم، به زلالِ چشمه سارانش ، به خنکای ِ سایه ی امن بلوطهایش، به شیرینیِ شهد انگور تاکستانهایش ، به بهشتِ باغ های ِ سیب و عطرِ بی بدیلِ چویل و طعمِ عاشقانه ی ریواسش…من، حتی به سنگهایِ دنا مدیونم که پایم را توانِ راه رفتن آموخت…

من دنا را از همانروزهایِ نابِ کودکی ، آن هنگام که با غرور از  لا به لای ابرهایِ سیاه سر برمی افراشت و به دوردستها چشم می دوخت، از همان روزها که آرزو داشتم یک بار پیشانیِ سپیدش را خالی از برف بیابم ، تا همین سالها که گاهی خسته و بی رمق ، بی ردایِ سپیدِ مخملینش می یافتمش، تا همان پایانِ بهمن که آغوشِ امنش را برای مسافرانِ ابدیِ آسمان گشود وتا همین پایانِ بهمن که بی خبر لرزید و به آوارِ آرزوهایمان زُل زد دوست دارم !

به نظر می رسد آنچه زلزله ی ویران گرِ سی سخت را کم رنگ و کم رمق جلوه داده است ، عدم وجودِ تلفاتِ جانی است . برای ما که عادت کرده ایم به سوگواری و ضجه زدن و از دست دادن، نبودن حتی یک فوت در حادثه ای ،آن را عادی و کم اهمیت می سازد‌ .می توانیم سالها  مرثیه سرای نبودِ عزیزی باشیم و بر مزاری مویه کنیم اما، کیفیت زیستن و در عذاب نبودنِ آن عزیز در زمان حیاتش شاید آن قدرها برایمان مهم نباشد .می توانیم تصور کنیم چه آینده ی شومی پس از مرگِ عزیزی در انتظارمان است ،اما نمی توانیم تصور کنیم بودن هایی را که سرشار از شکست و آوارگی است! و “سی سخت ” امروز ،اسیرِ این برزخ شده است ! زنده بودنی که چندان با نبودن فرقی ندارد…

حالِ روزهایِ خوشمان را با دنا فراموش نکنیم، دوباره بهار خواهد شد ! دوباره در گریز از جهنم و گرد و غبار و دود و صدا ،مغناطیسِ سبزِ دنا ما را به سمت خود خواهد کشانید…دوباره در عبور از روزها و ثانیه های بی روح، دلمان هوای استنشاقِ نسیمِ فرح بخشِ کوه گُل را خواهد کرد…بی معرفت نباشیم ، بهار نزدیک است …سی سخت را تنها نگذاریم !
الهام فرهادی