به قلم نرگس دوست -همهی ما لشکریِ از گوشتِ مردگانِ در قبرهای چند طبقهایم/که با خوشخیالیِ مرگِ پوستیمان را زیر باران به چاقوهای فلزی ربط میدهیم!
فصلی نو- نرگس دوست ـــ همهی ما لشکری از گوشت مردگان در قبرهای چند طبقهایم/که با خوشخیالی مرگ پوستیمان را زیر باران به چاقوهای فلزی ربط میدهیم! ـــ میبینی؟ دستم برهنه است/تا سقفِ آبی آسمان/...
فصلی نو- نرگس دوست
ـــ
همهی ما لشکری از گوشت مردگان در قبرهای چند طبقهایم/که با خوشخیالی مرگ پوستیمان را زیر باران به چاقوهای فلزی
ربط میدهیم!
ـــ
میبینی؟ دستم برهنه است/تا سقفِ آبی آسمان/ که بار امانتاش اسکلتِ قبرهای چند طبقه است/ نگاه کن به اندامات؛ وقتی در خیابانِها راه میروی،/ در لباسهای از مُد افتادهات میمیری! و تو باور نداری که مُردهای/ به آسانیِ آمپولِهای هوا در گوشت، پوست و استخوان مُردهای! / بگذار مرده بودنات را لابهلای دیوارهای آجری به تو نشانِ بدهم!/ و اینکه هنوز تو را لای پتوهای پلنگی نپیچاندهاند، فاجعهی ترکیدن پوست بر اُستخوانِ کرگدن است!/ خطوط اُفقی خیابانِ را با احتیاط نگاه کن و سایهات را ببین که چگونه بر کفِ خیابانِ ناتوان اُفتاده است/ و هی تقلاء میکند برای نانِ سنگک! /آه از نانِ سنگک..! که تو را در توحش سرگردانی به عُمق فاجعهی گلولههای برف نزدیکتر میکند/ و تو بیخیال زندهای؟ نه ــ نه.. تو در ناگهانهای برف و باد به سادهترین اشکال مُردهای!/ و هیچ کسی نعش مردهی تو را به یاد نمیآورد!/
جز آن پرندهی آهنین که بر فرازِ مرگ فرود آمده است و تو اینهمه برف را میبینی؟…!
آه ای جوانک مغموم مُغان خبر داری؟ یا نه!/ که تو را در نانِ سنگک؛چه ناجوانمردانه به غارت یک مزرعه در آسیابانهای غریب دشت کشتهاند! آری، آری تو را کشتهاند و تو بیامان نمردهای! آه.. آه.. که تو از مضطربِ بودن مرگات خبر نداری!/ لطفا کمی نعشات را در خیابانهای جهنمی جابجا کن /و خودت را در آینهی تاکسیها و اُتوبوسها ببین، که چگونه بیصدا در سوپرمارکتها مُردهای،/ وقتی تو را به شکلِ پرندگان در پاستیلها و آبنباتها در آوردند، دیدی؟ یا نه!/ به من بگو با چه دلهرهای از شاخه شاخهی زخم به هوای مرطوب مرگِ تنت رسیدی/ که هی مُدام تب میکردی در تابوتِ صندلیهایی که از درخت به تو رسیدند!/
با توام پشت آخرین چراغ ایستادهای/در هولناکی سرِ گرانت، سرت را بلند کن که مثل اناریِ ترکیده به شکل ِطبیعی افتادهِ روی گردنت!/
آه
این همه اَنارِ ترکیده در این خیابان چه میخواهند؟؟/مسافرانِ دلمردهی پشت چراغ قرمز را نگاه کن،/ با بُغض دانههای سرخ در گلو…./گلو گلو اَنارِ وحشی تعارف کن به مردگانِ همسایه!/
آه ما همسایهی درختِ نبودیم ـ ما همسایهی مرگ بودیم در تابوتِهای صندلی شکل/ و کسی نبود ما را به حال اصلیمان باز گرداند /حتی همسایه مردهی ما ــ/
همسایه مردهی ما هر غروب نگرانِ فیشهای آب میشود،/ و نعش مردهاش را به آب میزند! آه ـ آب لعنتی عاشق برخورد است/ و ماعاشقِ برخورد با تن تو..! ـ
بلهــهمسایه جانک خودت را به آب بزن/
تو مردهای در بنگاههای معاملاتیِ قبرهای چند طبقه، وقتی پشت دهانِ پنجره به هوای داغِ فیشهای برق در لباسهایت میلرزی،/ و در کولرهای آبی مرگ خودت را میبینی/
و در گلولههای برف به ویرانیِ پوستت میرسی..!
آه تو مردهای در جیبِ بقال سرخیابانِ! و
جیب بقال پر از مرده است./
تو مردهای درکفشِهای چرمی_/و چند گاو با کفشهای تو از خیابانِ گذشت/گاوی که از وسط خیابان با سرعت گذشت. سرش را از لامبورگینیاش در آورد و به مردگانِ همسایه وعدهی حلوا شکری عقاب میدهد!/
ـــ
من ماندهام با لشکرِگوشتِ دستِ برهنهام/ روی لبهی هوا
در تیزی چاقو!
و به گلولههای برف فکر میکنم!
نرگسِ دوست
بدون نظر! اولین نفر باشید