نقدی به سخنان ستار هدایت خواه – امید که در مقابل دانستن استقامت نکنند
فصلی نو - یادداشتی را که در زیر می خوانید از سری یادداشت های مخاطبین سای است و انتشار آن بمعنای تایید نوشته...
فصلی نو – رضوان موسوی
بنام حق…
اسلام بعنوان یک دین و شیعه بعنوان یک مذهب..که متاسفانه تاکنون کامل دیدنش برای ما ناقص بوده است
چرا که صاحب نظران ب حکم سفسطه بیداد کردند و خود را در زیر پرچم اسلام پنهان کردند….
و حتی مقدمه سخنرانی این افراد خود تشدید کننده ی مغلطه ای پر دردسر در میان مردم است…
و چه رقت انگیز است آن هنگام ک خود را جانشین حضرت امیر بدانی و کلت در دستُ،فحاشی در دهان و شقاوت و بیرحم درقلم باشی….حال چه میماند برای دانشجویانی ک در محضر اینان سِمتی جز “متهم” ندارند….اخر مگر غیراز این است؛در روزی ک ظاهرا روز دانش اموختگان نام دارد هرکسی به هرنوعی ب سِمتی رسیده اند به بالای منبر میروند و پایین آوردنشان دیگر کار حضرت فیل است….اصلا مانده ام با چه رویی ،در چنین روزی پا به همچین مکانهایی میگذارند و به پشتوانه ی چه رزومه ی درخشانی اینچنین محکم از گذشته سخن به میان می آوردند؟؟؟
جز پایمال کردن حق جوانان نخبه با بورسیه های فله ای و غیر قانونی
حال اگر دانشجویی در پایین حرف دلش را به زبان اعتراض بیان کند؛میگویند:که لرزید چهاچوب قانون…و من نمیدانم این چه قانونیست که تکمیل کننده ی بحث این افراد و تخریب کننده ی صحبت های یک دانشجوست…
برای تکمیل گفته هایم از روزی که بنام “”مبارزه با استکبار”” در تاریخ ۴۰ساله ی انقلاب به ثبت رسیده سخن میگویم: فردی که بقول خود در صف اول مبارزه با استکبار و در راه جهاد گام بر میدارد،غافل از اینکه خود مظهری از استبداد است..و پنهان میکند خود را در پس سپری به نام( قرآن) که ریشه نه تنها در اعتقادات مردم بلکه در جان و وجود آنها دوانده است…و در پس دیواره ی کهنه ی افکار خود فریاد میزند:اوووف بر روشنفکرانی که نیزه به سوی دوستی پرت نمیکنندُ در مقابل اعتقاد خود می ایستند
اگر این استکبار نیست پس چیست؟؟؟ اگر کوروش گرفت مملکتی را داد نان و حلوا مردم آن محدوده را و اینجاست که نهان نیست فرق امیر و عمر، پس نگیر فلش اتهامت را به سوی مردی که جای باز کرده در میان قلب مردمش که ستار نمیکند استبداد شما را۰۰۰۰۰۰۰۰ ولی نمی دانم من زیادی شفاف میبینم یا تاری دید آنها بالاست که نمیبینند ظلم در مملکتشان جاری است وباز هم بر عمل پا نهاده و دست به دامان شعار هایی میشوند که سبب نابودی ارزوها و نمایش میدهند برخوردی ضدانسانیت…
میگذرم از مبحثی ک یاداور چیزی جز آه و افسوس برای حال زار مملکتمان نیست….
خود را کوچکتر ازآن میپندارم ک بخواهم در مورد جایگاهی والا بنام “انسانیت” زبان باز کنم،لیکن حال، درمیان آدمها انسان ها اندک اند در این اجتماع و چه بسا با متن این حقیر انسانهایی ک در بلندای انسانیت ایستاده اند دست دوستی وکمک به سمت پایین دستِ خود دراز کنند و آنها را در دامن پر بصیرت خود جای دهند و به انها بیاموزند که:
رسیدن به سِمت میخواهد تلاش مستمر …اما انسانیت هست کوهی پر خطر که عزت میخواهد برای رسیدن به انسانیت….
باشد که تلنگری باشد بر افکار بخواب رفته ی دوستان…امید که در مقابل دانستن استقامت نکنند…
با سپاس فراوان رضوان موسوی
بدون نظر! اولین نفر باشید