جوابیه شدید الحن هادی خان ضرغامپور به منوچهر وفایی-خودت را تحقیر نموده ای شخصیت خانواده ات را زیر سوال بردی
- شناسه خبر: 4114
- تاریخ و زمان ارسال: 7 تیر 1396 - 04:05
فصلی نو-حدود دو سال پیش منوچهر وفایی در گفت و گو با روزنامه امید مردم در ارتباط با تاریخ بویراحمد و چگونگی شکل گیری این استان مصاحبه ای انجام داد ،که واکنش هایی نیز به دنبال داشت ،از جمله پاسخ سید قدرت اکبری و هادی ضرغامپور در مقابل گفته های منوچهر وفایی موضع گیری کردند که همان زمان در روزنامه امید مردم منتشر شد.
اکنون پس از دو سال جناب هادی خان ضرغامپور تاکید بر انتشار جوابیه خود در فصلی نو دارند که عینا در زیر خواهید خواهند.
گفت و گوی منوچهر وفایی نیز در زیر همین مطلب منتشر شده است.
پاسخ به مصاحبه دکتر منوچهر وفائی
آقای دکتر نوشته اید در سال ۱۳۴۰ وارد دانشکده پزشکی شدم و در سال ۱۳۴۵ اولین فارغ التحصیل دانشگاهی کهگیلویه و بویراحمد بودم.
آقای دکتر سلام در آن برهه حدود ۱۷ نفر از جوانان استان حتی قبل از ورود شما به دبیرستان سپهر شهرضا از دانشگاه های مختلف کشورمان پایان نامه تحصیلی دریافت نموده بودند و در وزارتخانه هاای مختلف استخدام و اشتغال بکار بودند.
۱- میرزا خیراله و میرزا موسوی پور قاضی و دبیر دبیرستانها ۲ سرگر موسوی افسر رنجبر ارتشی
۳- سرلشکر عسکری از تبره نگین تاجی ایل بویراحمد ۴- دکتر هاشمی از سادات بویراحمد ۵- دکتر صالحی از ایل باشت و تعدادی در بقیه ایلات استان.
دکتر نوشته اید. رضاخان فامیلها و دامادها و خواهرانم را با قباد سی سختی به تهران تبعید نمود متأسفانه توضیح نداده اید به چه جرم، فقط توضیح داده اید به خواهش فرد خیری فرمان آزادی آنها را صادر نمود.
دکتر اولاً عنوان این مرد بزرگ ملا قباد نیک اقبال است. ملا یعنی سر و رو آقا دوم نگفته اید که فرد خیر کی بوده کاش توضیح میدادید؟ این شخص وسیله چه کسی و با چه جرئتی توانسته بود به دربار پادشاه آن هم رضاشاه نفوذ پیدا کند و از همه جالب تر ضرورت داشت جرم این خواهران محترمه و دامادهای محترم را برای مزید اطلاع مردم یعنی نسل جدید متزکر می شدید تا آنها هم به آیندگان منتقل کنند و بدانند که شما هذیان گوئی نکرده اید و آگاهی داشته باشند که زنان ایل ما در گذشته همدوش مردان مان می جنگیدند.
آقای دکتر! دامادها و خواهران محترمه شما عددی نبودند که با تمام مخالفت با نظام شاهنشاهی مفتحر به تبعید شوند. میدانی بلا استثناء همه متهمین به خیانت و شورش بر علیه حاکمیت در دادگاه مجرم بودند، عده ای به وسیله آمپول و عده ای به جوخه اعدام و بازماندگان آنان در شهریور۲۰ از موقعیت استفاده نمودند هر یک به دیار و سرزمین و زادگاه خویش آمدند و درصدد انتقام جوئی برآمدند.
دکتر میدانی رضاشاه از این اقدام جوانان ایل بویراحمد به شدت عصبانی شد میدانی شب تا صبح حادثه جنگ تنگ تامرادی فقط قدم میزد و سیگار دود می کرد. اینجانب با اطلاعاتی که از این موجود دارم هم تاریخ را مطالعه کرده ام و هم اطلاعات از معمرین. از خصوصیات و اخلاق این پادشاه کاملاً واقف هستم. سردار اسعد و تیمور تاش که نزدیکترین و بزرگترین مقام کابینه دولت او بودند چنین واسطه گری و یا استدعائی را نداشتند تا چه رسد به فرد خیری.
رضاشاه حتی بعد از سال ۱۳۱۲ که اوضاع مملکت تقریبا بحرانی و روبه خامت میگرائید بنا به اصرار دو وزیرش مصلحت دید و اجازه داد که این آقایان تبعید شده که از همه عشایر ایران تر، لر، کرد، عرب و بلوچ به محضر وی شرفیاب شوند، پس از شرفیابی و کذر از صف متقلبین خطاب به شکر اله خان ضرغام الدوله، و سرتیب خان هژبر عشایر، و اما مقلی هان رستم اظهار نمود: شما میدانید که من سربازانم را از نور چشمم بشتر دوست دارم؟ چرا بیرحمانه آنها را کشتید؟ ملا قباد نیک اقبال و در آن شرفیابی حضور نداشت (مرخص شده بود) پاسخ داده شد آنهائی که باید بدانند شنیده اند.
آقای دکتر جالب تر از همه در مصاحبه ات موضوع فروختن پوتین نو سربازیت و تعویض با پوتین کهنه و ما به التفاوت آن کرایه مسافرخانه را پرداخت کرده اید این ترفند گریز از مستکبری و ورود به جرگه مستضعفین تلقی می شود.
دکتر دیر خبر شدی این اختلاف مساوی شده.
دکتر این ترفند نه تنها تأثیری در حل مشکل شما و امثال شما ندارد بلکه در شأن خانواده ات هم نیست فقط مردم را به یاد حرکات گذشته می اندازی. خودت را تحقیر نموده ای شخصیت خانواده ات را زیر سوال بردی و هیچ برداشتی از این حرکت نتوانستی کسب کنی. واقعاً حیف می دانم ننگ تاریخ یک خانواده سرشناس ایلی است که از این طریق متوسل به عوام فریبی به چنین ترفند شود. دکتر این حرکت واقعاً از آن همه آبروریزی شما در دشت سپاس و آن حرکت تان در اوایل انقلاب پست تر است. نمیدانم چگونه فکر می کنید و تا کی زنده هستی، چرا اینقدر جاه طلب هستی و چه بهره ای عایدتان می شود با آن همه کارهائی که در گذشته کردید چه سودی عایدتان شد و آخرش چه بهره ای بردید. مردم این دیار خانواده محترم شما را خوب می شناسند کاملاً می دانند فقط حرکت ۲۰ ساله شما تنها در شأن خانواده ات نبوده و در نتیجه بدانید مردم این خط نوشته سر تا پا کذب شما را باور ندارند و جالب تر از همه مسئولین نظام جمهوری اسلامی خیلی وقت است که طالب و پذیرائی عناوین های چاپلوسانه هیچ احدی نیستند.
دکتر شما یک ساواکی تمام عیار بودید متأسفانه بعضی مسئولین حکومت وقت خاطرات کذب شما را در اوایل انقلاب نپذیرفتند و شما را از هر گونه گرند و مجازات معاف نمودند. جرم شما فراتر از آنچه حاکم و مسئولین تصور داشتند بوده حال اجباری ندارید برای چند صباحی در این کهولت این اندازه خود را تحقیر کنی.
آقای دکتر نوشته اید اشرف پهلوی و اقدامات و فعالیتهای سناتور اشرف احمدی و آقای (جعفر انلو) زعفر انلو مصمم بودند مرکز را از یاسوج به بهبهان تغییر بدهید ادعا کرده اید من در وزارت کشور وسیله شخصی بنام نامزی نگذارشتم و مانع شدم.
آقای دکتر قبل از غائله جنوب خوانین در زندان بودند افرادی که نام برده اید با ضافه سناتور موسوی با همکاری برادران کهگیلویه ای و تعداد محدود بویراحمدی بدون تعصب اقداماتی در مرکز انجام دادند که مرکز استان بهبهان باشد (خوزستان شرقی) تقریباً موفق شده بودند حتی شخص شاه هم چراغ سبز نشان داده بود ولی شورش سال ۱۳۴۱تصمیم شاه را تغییر داد دکتر اقبالی و سپهبد فردوست پارتی این اقدام بودند لحظه آخر واسطه ها کنار کشیدند و اعلام داشتند که اعلحضرت فرمودند که زادگاه عبداله (یعنی بویراحمد) بایستی مرکز استان باشد.
آقایدکتر! مردم شما را خوب می شناسند، شما نه صاحب نظر بودید نه جایگاه و نه پایگاه اجتماعی داشتید. نه مسئولیتی و نه قدرت و نفوذ ایلی که چنین اقدامی را انجام دهید. اگر فرضاً قادر به چنین توانائی بودید چرا زادگاهت را با آن طبیعت خوب و مساعد و با آن مردم زحمت کش و کوشا با موقعیت سرشار خدادادی حداقل از روستا به دهداری تغییر ندادی، توضیح داده اید سازمان امنیت به ژاندرمری دستور داد دکتر وفائی را بکشید ولی ژاندارمری اجرای دستور نکرد.
دکتر نوشته اید ژاندارمری در پاسخ به ساواک اعلام نمود اگر این فرد کشته شود شورش می شود؟ چرا برای صحت و سقم گفتارت سند ارائه ندادی.
آقای دکتر چگونه مردم بویراحمد برای ۱۳ نفر اعلام شدگان باغ تخت شیراز که از دهستانی استانی ساختند شورش نکردند ولی برای شما شورش می کردند با کدام سلاح و با کدام نفوذ و قدرت ایلی با کدام رهبری و با چه وجهه و شخصیتی، اگر تا این اندازه محبوبیت داشتی چرا در انتخابات مجلس آراء شما به دویست رأی نرسید با همین مردم بودند که به شما رأی ندادند چگونه برای کشتن شما شورش می کردند.
دکتر خود بهتر از ما میدانی سازمان امنیت هر تصمیمی می گرفت اولاً خیلی محرمانه بود دوم اجرا میشد و لو غیرقانونی باشد.
آقای دکتر خود شما بهترین مهره انتخابی این دستگاه نه تنها در استان بلکه در بخشی از جنوب کشور بودید شما بهترین خبرچین بهترین فرصت طلب و ترسوترین انسان و حتی به گذشت ترین موجود به کسان نزدیک به خویشاوندان خود بودید.
جناب دکتر بهترین نام مستعار باستانی در بین ساواکیهای استان (کیومرث) هدیه ساواک به شما بود چون وابستگی دیرینه داشتی. همه می دانند هزینه تحصیل شما از بنیاد پهلوی تأمین می گردید قصد ندارم افشاگری کنم رعایت میکنم.
دکتر نوشته اید سخنرانی کردم که یا تفنگ و گجستان یا مرکز باید یاسوج باشد.
آقای دکتر چنانچه این گفتار واقعیت داشته باشد دیکته سرلشکر علیزاده بوده زیرا هم مردم و هم دولت میدانند که جنابعالی صرفنظر از اینکه در عمرت سلاح بدست نگرفته ای حتی نوع اسلحه را نمی شناسی و یکه و تنها بدون پشتوانه محلی هستی. چه در آن زمان که مدیرکل بودی و چه حالا، اگر کسی رنگ بصورت می پاشید یک نفر در این استان وجود نداشت بگوید چرا، همین عصر در مسافرت به یاسوج از کارت شناسائی همه محترمه ات از مهمانه استفاده میکنی.
آقای دکتر لاف نزن حکومت، حکومت گذشته نیست مرکزیت استان خون بهای اعدام شدگان سال ۱۳۴۳ تا ۱۳۴۱ اعدام شدگان باغ تخت شیراز است. کشته شدگان بمبارانهای هوائی است وسیله رژیم، خون بهای کشته شدگان در مصاف با نیروهای دولتی بود که مرکزیت را تثبیت نمود کلنگ مرکزیت قبل از ورود شما زده شد، نوار ۳ رنگ قبل از ورود شما به منطقه قیچی شد. شما توانائی چنین حرکتی را نداشتید.
دکتر تا قبل از این همه جریانات بعضی صاحب نظران هم استانی مان که بوسیله عوامل بهبهانیها تطمیع شده بودند و محرمانه با موافقین مرکزیت به بهبهان اعلام رضایت کرده بودند تسلیم منشور شخص اول مملکت قرار گرفتند که بدرخواست کسی بها نداد، حتی آقای علم وزیر دربار به چند نفر از بویراحمدیها که دو نفرشان زنده هستند پیغام فرستاد یاسوج مرکز استان است.
جناب دکتر شما متولد ۱۳۱۶ هستید بقول خودت، در صورتیکه اولین مدرسه دولتی در تل خسرو در سال ۱۳۱۴ تأسیس شد.
دکتر با تاریخ بازی و معامله نکنید تاریخ را برای منابع شخصی به بازی نگیرید این مردم حساس اند به تاریخشان بدلیل نقاط برجسته آن در تاریخ ایران افتخار می کنند.
دکتر نوشته اید سفری به تهران داشتم آقای سام وزیر کشور اصلاً به من ملاقات نداد، اما آقای نمازی رئیس دفتر ایشان مرا به آقای سام معرفی نمود ایشان مرا بغل کرد و گفت با ملتی ملاقات کردم که از آلمانها متمدن ترند! چگونه آقای سام شما را نپذیرفت ولی آقای نمازی مدیر دفتر ایشان به شما اجازه داد به حضور ایشان شرفیاب شوی! غیر قابل باور.
آقای دکتر آقای وزیر کشور به چه استنادی به شما گفته است که شما مردم بویراحمد از مردم کشورز آلمان متمدن تر هستید؟ حرفی که از قوه فهم ما مردم نه تنها بویراحمد بلکه از شعور مردم جنوب ایران خارج است این هم یکی از … شاخدار شما.
جناب دکتر نقد تعارف ندارد. اگر متمدن تر بودیم چرا جوانان مملکت ما برای کسب علم به آلمان می رفتند پس چرا آنها را در ردیف توله سگها قرار دادی. بی شرمانه بدون رعایت ادب.
دکتر نوشته اید که اولین اداره استان را به نام سازمان دامپزشکی در یاسوج من افتتاح کردم؟ سرهنگ غفور علیزاده چکاره بود.
دکتر قبل از ورود شما به دانشکده دامپرشکی اداره دامپزشکی سیار مستقر بود؟ مگر قطع رجال و شخصیت بود تو چرا، آقای دکتر، ریشه کنی مالاریا و دامپزشکی که هنوز مردم دامدار این ایل از کارکنان آن سازمان قدردانی می کنند و بخاطر نیکی از آنان یاد می کنند و آموزش و پرورش درمانگاه گروهان ژاندارمری. ثبت احوال مستقر بود آقای دکتر عنوان زاییدن سگ و اضافه شدن توله سگ ها را به جمعیت این شهر مطرح کرده اید آیا واقعاً این اهانت نیست؟ ننگ نیست؟ واقعاً مایه سرافکندگی و شرمساری نیست؟ آیا هیچ میدانی چه حرکت زشتی و چه توهینی به قدات و شرف و حیثیت این مردم نموده اید؟ آیا این اهانت شما قابل بخشش است؟
دکتر نوشته اید در سال ۱۳۴۱ شورش اتفاق افتاد علت این شورش اصلاحات ارضی بود، به وسیله خانها و میرزاها صورت گرفت و سبب آن آشنائی دولت به منطقه شد و منطقه تبدیل به فرمانداری شد جواب.
دکتر سال ۴۱ اولین قیام بویراحمدیها نبود دولت قبل از اصلاحات ارضی با منطقه آشنائی داشت یعنی بعد از حادثه جنگ تامرادی دورک مدین. سمیرم حنا زیرا قبل از دولت شادروان دکتر محمد مصدق یادم هست دبیری نامی بخشدار و سرگرد آگنج رئیس انتظامات بویراحمد و ثلات بود که بعد اولین فرماندار انقلاب اسلامی دهدشت شد متأسفانه بدلیل عدم امکانات کارهای زیر بنائی برای این منطقه و مردم این دیار انجام نگرفت.
دکتر زمان شادروان دکتر محمد مصدق سرچنار فرودگاه داشت اکثر فرماندهان عالی رتبه ارتش حتی شاپور غلامرضا البته با نام مستعار بعنوان افسر انتظامات به سرچنار آمد آقای دکتر چرا در این مصاحبه سرتا پا کذب عنوان کرده اید مرکزیت استان بوسیله من در یاسوج انجام شد خالی بند باز هم به مگرآباد رفتی؟ مگر نمیدانی مردم فهیم این سرزمین خوب شما را می شناسند و می دانند که واقعیت غیر از این است.
دکتر نوشته اید میرزاها و خوانین در این شورش نقش داشتند اینجا هم خصلت شومت را بکار بردی تملق گفتی.
دکتر بعضی میرزاهای ساکن بویراحمد اولیاء نقش فوق العاده منفی را داشتند طرفدار وقت بودند می دانستند. اینها را دست کم گرفتی انسانهای عاقل و دانائی بودند اما میرزاهای بویراحمد سفلی با ما شریک بودند آقای میرزا نصراله جهانبین، طرح تروری در مقرر ژاندارمری لوداب تصویب شد آقای ملا علیخان خیراندیش کدخدای طایفه بادلانی متوجه می شود فوراً سرهنگ مجلسی فرمانده ستون عملیاتی را آگاه و ژاندارمری موفق نمی شود اما فرزند ایشان سیف اله جهانبین دستگیر و در دادگاه نظامی به جرم مخالفت با رژیم و همگام با شورشیان در اهواز به دو سال زندان محکوم گردید.
آقای دکتر، میدانی ایل بویراحمد به استثنای عده ای قلیل در این حرکت (مقابله با دولت) همگام و هم صدا در این شورش سهیم بودند اما عده ای منتظر بودند کدام لنگه ترازو چرب تر است (مخالفین با دولت) سبب اصلی این حرکت فقط خوانین بودند که در تهران برنامه ریزی انجام و به پشتیبانی از نیروهای بسیار با عهد وفا و پیمانشان از جمله ملا غلامحسین سیاه پور و یاران باوفایش طایفه جلیل و تعدادی محدود تامرادی بابکانی دشمن زیادی که تا آخرین لحظه دفاع مبارزه و مقاومت کردند.
آقای دکتر انسان آن هم شیعه نباید از سرنوشت محترم حضرت علی (ع) بگذرد باید علی وار بیندیشد علی وار زندگی کند و علی وار بنویسد و سخن بگوید تا هم به نیکی و راستگوئی از او یاد کنند.
هادی ضرغام پور بویراحمدی
گفت و گوی روزنامه امید مردم با منوچهر وفایی
گفت و گو با منوچهر وفایی اولین فارغ التحصیل دانشگاهی استان کهگیلویه و بویراحمد.
آرزو ، دختری که زندگی مرا متحول کرد/ کهگیلویه و بویراحمدی ها از آلمان ها متمدن ترند.
شاید بارها از جوان بودن استان کهگیلویه و بویراحمد شنیده ایم، بارها شنیده ایم که کهگیلویه و بویراحمد چندده سالی بیش نیست که استان شده است، همیشه از فقر تاریخی این استان در قبل از انقلاب و روند توسعه آن در بعد از انقلاب حرف های زیادی شنیده ایم و تصاویر و اسنادی دیده ایم. اما به راستی کهگیلویه و بویراحمد چه موقع تبدیل به استان شد، وضعیت آن موقع این خطه به یادگار مانده تاریخ چه بوده است، نگین سرسبز جنوب ایران تا رسیدن به نقطه فعلی چه رویدادهایی را پشت سر گذاشته است؟
اینها سوال هایی است که پاسخ آنها را تنها کسانی می توانند بدهند که دهه ها شاهد و ناظر تغییر و تحول در کهگیلویه و بویراحمد بوده اند و بلکه خود نیز در نوک پیکان تلاش برای توسعه آن قرار داشته اند. کسانی که یاسوج با جمعیت ۲۰۰ نفری را تاکنون که به ۱۲۰ هزار نفر جمعیت رسیده است به خاطر دارند. امروز این سرزمین را اگر نگاه کنیم شاید محرومیت را ببینیم اما بد نیست که دفتر خاطرات مردان گذشته این استان را نیز ورق بزنیم و تصویری از دیروز این سرزمین را ترسیم نمائیم.
در اینجا با خاطرات دکتر منوچهر وفایی همراه می شویم، دکتر وفایی در ۱۳۱۶ در سی سخت متولد می شود، در ۱۳۴۰ وارد دانشگاه می شود و بدین ترتیب در سال ۱۳۴۵ اولین فارغ التحصیل دانشگاهی کهگیلویه و بویراحمد می شود تا وقتی دو سال بعد دوباره به زادگاهی قدم می گذارد، در ۲۰ سال از پر تب و تاب ترین دوران های این استان حضور داشته باشد. آنچه در ادامه می خوانید، ناگفته هایی از کوران حوادثی است که در این خطه رخ داده است و حالا منوچهر وفایی بانی بیان آنها شده است، تقدیم خوانندگان می گردد:
* آقای دکتر ابتدا به سراغ دوران تحصیل شما تا فارغ التحصیلی از دانشگاه برویم، از آن زمان بگویید
در استان بیشتر از چهارم ابتدایی نبود به همین خاطر مجبور شدم پنجم و ششم را در مدرسه حنّا قشقایی بخوانم، دوره دبیرستان را در شهرضا گذراندم و سال ۱۳۴۰ در رشته دامپزشکی وارد دانشگاه در تهران شدم در همه این سالها در جاهای خراب و زیرزمین های نمور زندگی کردم تا اینکه در سال ۱۳۴۵ به عنوان اولین تحصیلکرده دانشگاهی کهگیلویه و بویراحمد فارغ التحصیل شدم.
* در آن زمان با شرایط سخت تحصیلی، چه چیزی باعث شد که شما به فکر تحصیل باشید؟
انگیزه های شخصی و سوابق خانوادگی، در زمان رضاخان بعضی از فامیل های درجه یک من تبعید تهران بودند از جمله خواهرانم، بعضی دادمادهایمان و قباد سی سختی عمویم. بعد از مدتی رضاخان متوجه می شود یا فرد خیری به وی می گوید که این افرادی که به اینجا آوردی دنبال عمران و آبادانی هستند و اشتباهی آنها را تبعید کرده ای، رضاخان نیز آنها را احضار می کند و می گوید پول، تفنگ، مسئولیت هرچه می خواهید تا به شما بدهم و آنها به رضاخان می گویند فقط یک معلم به ما بده. این معلم به نام محمدی به سی سخت می آید و بدین ترتیب اولین مدرسه را در آنجا پایه گذاری می کند. بنابراین از آنجایی که فامیل های من پایه گذار آموزش و پرورش بودند، خود من نیز به دنبال تحصیل در مقاطع دانشگاهی بودم.
* از بعد از فارغ التحصیلی بگویید؟
بعد از اینکه دانشگاهم تمام شد، آنقدر وضع مالی من خراب بود که آرزو داشتم به سربازی بروم، چون می دانستم آنجا حداقل غذایی و سرپناهی می دهند، در این مدت سربازها شب های جمعه به خانه هایشان می رفتند و یک شب حتی پول اینکه در مسافرخانه بخوابم را هم نداشتم، پوتین های نو سربازی ام را فروختم و با پول آن یک جفت پوتین کهنه خریدم و پول مسافرخانه را دادم. فردا که رفتم سر صف، افسر مربوطه آشفته شد و من را از صف بیرون کشید وقتی ماجرا را برایش گفتم، خیلی ناراحت شد و با فرمانده صحبت کرد، فرمانده نیز گفته بود که هرمبلغی نیاز دارد به او کمک کنید که من هیچ کمکی را نپذیرفتم.
بعد از دوره آموزشی، ۱۴ ماه به عنوان بازرس غذایی – بهداشتی ژاندارمری استان خراسان در مشهد بودم. در این مدت اکثر زمان را در مرزهای شوروی و افغانستان بودم و کارهایی کردم که دهها تقدیرنامه گرفتم. از جمله اینکه وجوهاتی که به واحدهای مختلف برای عیاشی می دادند را گرفتم و برای هر پاسگاه مرزی یک موتور برق خریدم و در شب تولد حضرت علی (ع) مرز شوروی و افغانستان روشن شد.
* بعد از سربازی، آیا به یاسوج بازگشتید؟
بله، بعد از سربازی اول برگشتم تهران و با اینکه امکان کار در تهران برایم فراهم بود در تیرماه ۱۳۴۷ به یاسوج آمدم، یاسوج آن موقع ۲۰۰ نفر جمعیت داشت.
* بعد از آن اولین اداره استان را تاسیس کردید درست است؟
بله، اولین اداره استان دامپزشکی بود که در کنار چشمه نباتی در یک کپری آن را مستقر کردیم که به جز من، یک کارمند و یک مستخدم داشت، یک روز مستخدم با خنده به من گفت که سگ ما آنجا زائیده و جمعیتمان زیاد شده؛ بعد از مدتی فرماندار منطقه، خانه ای به ما داد که سقف نداشت که اداره دامپزشکی را در آنجا مستقر کنیم که بعد از مدتی این را نیز از ما گرفتند و مجبور شدیم، دامپزشکی را در کف یک ماشین در محل سینما قدیم یاسوج ایجاد نمائیم.
* آن موقع کهگیلویه و بویراحمد هنوز استان نبود، اولین جرقه های استان شدن، چه زمانی زده شد؟
سال ۱۳۴۲ مسائل خاصی (که می توانید اسم آن را شورش بگذارید) در استان اتفاق افتاد که علت این شورش ها شروع اصلاحات ارضی بود و خوانین، میرزاها و مالکین که می گفتند تمام منطقه مال ماست، چون حس کردند که ممکن است که این املاک از دست برود. چنین مسائل پیش آمد.
همین باعث شد که دولت نیروهایی به این منطقه بفرستد و در واقع عملا این شورش هایی که در ارتباط با اصلاحات ارضی بوجود آمده بود سبب آشنایی دولت با این منطقه شده بود که منطقه تبدیل به فرمانداری کل شد. اما بعد از مدتی سناتور اشرف احمدی، دکتر جعفرانلو نماینده بهبهان به کمک اشرف پهلوی مصمم بودند که حتی فرماندرای کل را از اینجا ببرند و نگذارند اینجا استان شود و دلیلشان هم این بود که اینجا کوهستانی است، فرودگاه بزرگ نمی تواند داشته باشد، منطقه توریستی و جای بزن و برقص است. یک نفر به نام آقای نمازی در ارتباط با این مسائل با خود من در ارتباط بود و به من گفت که هیات دولت، اشرف پهلوی و این آقایون در صدد مرکزیت را از اینجا ببرند، اقدامات وسیعی در همین جا انجام شد که حتی هیات دولتی که فرستادند در وسط زمستان، سرما و یخ بندان شدید بود ولی از ۵-۶ ماه پیش آقای نمازی من را در جریان گذاشته بودند که یک هیاتی قرار است بفرستند در این مدت تلاش کردیم و حدود ۱۴۰ هزار نفر آدم از تمام استان و اطراف استان در یاسوج جمع کردیم.
حتی ساواک به ژاندارمری دستور داده بود که این بساطی که دکتر وفایی راه انداخته یک کاری کنید به هم بخورد، یک تیری بیاندازید و بکشیدش و بگویید اشتباهی تیرخورد ولی محلی ها فهمیدند و به ژاندارمری گفتند که اگر این کار را بکنید شورش می شود.
* بعد از آمدن هیات دولت چه اتفاق افتاد؟
هیات دولت وقتی آمد یاسوج تمام این ۱۴۰ هزار نفر جوری آموزش داده بودیم که فقط بگویند «مرکزیت استان و نماینده ما در یاسوج با شما صحبت می کند». زمانی که هیات دولت آمد در بالکن شهرداری قدیم یاسوج مستقر شدند، اول فرماندار کل صحبت کرد، بعد نوبت من شد که در حدود یکساعتی که من صحبت کردم، باید در تاریخ نوشته شود که نمایندگان شاه با اینکه آدمهای خیلی مناسبی نبودند، گریه می کردند. ماحصل حرف من که به آنها گفتم این بود «یا استان یا تنگ گجستان» که معنی آن این بود که اگر اجازه ندهید اینجا استان شود ما با تفنگ مقابل شما می ایستیم. این حرف ها و کارهای من مورد تایید صددرصد مردم بود تاجایی که اصلا از فرماندار کل حرف شنوی نداشتند، فقط هر چه من می گفتم.
* آخرش همان موقع کهگیلویه و بویراحمد استان شد یا نه؟
بعد از بازگشت هیات دولت، من سفری به تهران داشتم که وزیر کشور را ببینم که اصلا وقت ملاقات به من ندادند اما آقای نمازی که در این رابطه به من بسیار کمک کرد، در دفتر دکتر سام وزیر کشور بود و من را به دکتر سام معرفی کرد. آقای دکتر سام، من را گرفت و بغل کرد و بوسید و گفت که هیات دولت که از آنجا برگشته اند گفته اند که با یک ملتی ملاقات کردیم که از آلمان ها متمدن ترند. حرف هایشان یک حرف، یک صدا، یک کلمه و یک خواسته مشروع و مشخص است. پرسیدم آقای دکتر سام نتیجه چی شد؛ گفت شاه دستور داد آنجا به مرکزیت یاسوج استان شود.
بنابراین در پناه خدا من به وظیفه انسانی خودم و رسالتی که در این زمینه داشتم عمل کردم.
* فکر نمی کنم آن زمان کهگیلویه و بویراحمد از کوچکترین امکانات رفاهی برخوردار بوده باشد، وضعیت معیشتی، فقر محرومیت و شمای کلی استان در آن زمان را توصیف کنید
اجازه بدهید اول به مهمترین رخداد و حادثه زندگی ام در آن زمان اشاره کنم، آواز دخترکی که زندگی من را دگرگون کرد. در خلال همین سالها ، هنگامی که مشغول بررسی وضعیت ایستگاه های قرنطیه بود آواز دختری در میان کوهها، توجه مرا به خود جلب کرد، وقتی نزدیکش رفتم، شنیدم که به آواز لری می خواند که خدایا بلوط ها میوه بدهند و بزها شیر تا نان بلوط و دوغ بخورم، مردم ما آنقدر در محرومیت بودند که خواسته های اندک و کوچکی داشتند همان دخترک کفش هایی پاره و بسیار نامناسب به پا داشت و من ننگ می دانستم که چرا یک دختر لر باید آرزویش این باشد (اشک از چشمان دکتر وفایی سرازیر می شود و مصاحبه برای لحظاتی متوقف می گردد ).
دادگاه، اداره و نهادی در منطقه نبود و منطقه بین بهبهان، خوزستان و فارس تقسیم شده بود. هر تکه استان وضعیتی داشت و محرومیت ها در حد کشنده بود. در جایی رفتم که داروی اسهال را خشک کرده بود و با گردی مخلوط کرده و آن را به یک ماده خشکیده تبدیل کرده بود و از آن در لیوان می ریخت و به بچه اش می داد که بخورد. وقتی از وی پرسیدم که این چیه؟ گفت که چندسال پیش به یک شهری رفته ام و دوایی به ما داده اند، خشکش کرده ام برای هر وقت که بچه ام اسهال می گیرد.
بسیاری از جاها رفتیم و دیدم که نه بهداشت، نه درمانگاه و حتی یک دکتر پزشک در استان نبود و کهگیلویه و بویراحمد هیچ نداشت، هیچ.
* آقای دکتر، شما به مدت ۲۰ سال تا ۱۳۶۷ در صحنه های سیاسی، عمرانی، اقتصادی و… کهگیلویه و بویراحمد حضور داشته و بعد از آن هم حتما سفرهایی به زادگاهتان داشته اید، امروز استان نسبت به دیروز چگونه است؟
امروز در استان تحول شگرفی به وجود آمده است، روزگاری در یاسوج حتی بیل و کلنگ نبود، استان به طور کلی در محرومیت خاصی فرو رفته بود، طنزی بین لرها وجود دارد که می گویند حتی خدا هم ما را فراموش کرده است و این جمله را بسیار از زبان مردم شنیده ایم. آن روزها هیچ فارغ التحصیل دانشگاهی در استان نبود، بنده نحوه استان شدن و شرایط را توضیح دادم، اما امروز اکثر مسئولان استانی بومی هستند، اگر امروز با دیروز مقایسه شود، تفاوت از زمین تا آسمان است و متوجه می شویم که چه انقلاب بزرگی در کشور و به تبع آن در این استان به وجود آمده است.
* آن موقع که در اوج محرومیت در استان بودید، شما و دیگر همقطارنتان چه آرزوهایی برای این منطقه داشتید و آیا تحقق پیدا کردند؟
آن موقع دو آرزوی اصلی داشتم، اول اینکه این منطقه محروم استان شود و از شر مناطق همجوار راحت شود و آرزوی دومم این بود که عده ای تحصیلات دانشگاهی پیدا کنند و مسئولیت های استان را بر عهده بگیرند که به هردوی آنها رسیدم، اما یک آرزوی بزرگتری نیز در سر داشتم که هنوز به آن دست پیدا نکرده ام. من انتظار داشتم وقتی تمام مسئولیت های استان بر عهده نیروهای بومی قرار گرفت، دلسوزی ها، تلاش ها و فعالیت ها بیشتر شود، مردم داری مسئولان بیشتر و تبعیض ها و پارتی بازی ها کمتر شود همچنین رفاه مردم نیز افزایش یابد که امروز آن توقعات را کامل نمی بینم، هرچند که قدم های خوبی نیز برداشته شده ولی در حد توقعاتی که وجود داشت نیست.
* شما چرا از استان رفتید، شاید یکی از مشکلات استان ما مهاجرت نخبگان و افراد توانمندش باشد که به سایر استان ها مهاجرت می کنند.
من در سال ۱۳۶۸ دخترم در دانشگاه علامه قبول شد و مجبور شدم بروم که البته در آنجا نیز کارهایی انجام دادم اما اگر نخبگان استان بتوانند بیشتر از حالا ، در پست های کلیدی مرکزی قرار بگیرند کمکی برای استان است. پس این مهاجرت نخبگان هم مفید و هم مضر است. البته در بحث نخبگان نباید اینگونه باشد که « تا که بودیم نبودیم کسی/ کشت ما را غم همنفسی؛ تا که خفتیم همه بیدار شدند/ تا که مردیم همگی یار شدند» هر کس که بازنشسته شد فکر می کنند مرده؛ من توصیه می کنم که « قدر آن شیشه بدانید که هست/ نه در آن لحظه که افتاد و شکست» .
خود من هفته ای نیست که به یکی از وزارتخانه ها نروم که ببینم آیا می توانم کاری برای استان انجام دهم. یا همین الان هم تصاویری از مناظر استان تهیه کرده ام که قصد دارم آنها را در اختیار تولید کنندگان پرده قرار دهم. هر چند که برای تهیه همین تصاویر نیز با مشکلات زیادی مواجه شدم و با هرکدام از ادارات استان که تماس می گرفتم حتی در قبال پرداخت پول آنها نیز، تصاویر مناظر طبیعی و تاریخی استان را در اختیارم قرار نمی دادند اما کارهایی از این دست می تواند به معرفی استان کمک کند.
* یعنی استان ما هنوز نیاز به معرفی دارد؟
بله، در یک نمایشگاه بین المللی در تهران، با بدبختی غرفه کهگیلویه و بویراحمد را در یک کنج پیدا کردم، بنرهایی را که غرفه استان ما آویزان کرده بود، عکس های آقای وزیر فرهنگ و ارشاد اسلامی بود، از خانمی که آنجا نشسته بود پرسیدم که جای این عکس نمی توانستید، تصاویری از مناظر طبیعی، تاریخی و جاذبه های کهگیلویه و بویراحمد بیاورید، که حداقل به واسطه آن کهگیلویه و بویراحمد معرفی شود، من از اداره میراث فرهنگی و هر تشکیلات دیگری خواهش می کنم که ویژگی های استان و داشته های آن را منعکس کنند. بسیاری از جاها در کشور نمی دانند یاسوج کجاست، در جایی دیدم که چین (لوداب) متعلق به چهارمحال و بختیاری معرفی کرده بودند، برخلاف تصوری که وجود دارد این استان شناخته شده نیست.
* پس ما باید به سمت جذب توریست در استان و توریستی کردن کهگیلویه و بویراحمد حرکت کنیم؟
ورود توریست به استان هم نعمت است و هم مصیبت؛ از یک طرف می آیند و هزینه می کنند و درآمدزایی می شود و از طرف دیگر بسیاری از گردشگاه های ما در حال نابودی است، فردا روزی ممکن است عکس های این گردشگاه ها را نشان بدهیم و بگوییم که این را داشتیم و اثری از آن باقی نمانده باشد. پیشنهاد مشخص من در این زمینه این است که استاندار و شهردارها ترتیبی اتخاذ کنند که از ورود خودرو به اماکن گردشگری جلوگیری شود چرا که آبشار یاسوج، کوه گل، تنگ تامرادی، آبشار تامرادی و بسیاری دیگر از این مکان ها در حال از بین رفتن هستند، اگر اینها از بین رفت، چه چیزی داریم که عرضه کنیم، آیا جز همین کوهستان زیبا و چند درخت بلوط داشته دیگری داریم؟
* توصیف شما از استانی که به نوعی پایه گذار آن بوده اید جالب خواهد بود
گوشه گیران خوب دلها را تصرف می کنند و بیشتر دل می برد خالی که در کنج لب است. کهگیلویه و بویراحمد نیز خال کنج لب ایران و نگین پربهای انگشتر کشور است، در زیر زمین دارای منابع سرشار نفت و گاز و در روی زمین باغی پردرخت و گلستانی زیباست که مستلزم باغبانی دلسوز و مسئولین استانی وظیفه شناس است. و به قول پروین اعتصامی «ما در این گلزار کشتیم، این مبارک سرو را / تا که گردد باغبان تا که باشد آبیار»
من در سفرهایی که به استان دارم به مسئولین مختلف برای اظهار نظری، ملاقاتی، گرفتن وضع حالی از مردم و یا برای کاری سر می زنم که در این سفر اخیر نیز چنین شد . وظیفه دارم از مسئولین استانی از جمله آقای استاندار، مدیرکل اطلاعات، مدیر شرکت برق بویراحمد، مدیرکل بازرسی استانداری، شهردار و معاونانشان، معاونین استاندار و سایر عزیزانی که مرا به حضور پذیرفتند و مشفقانه و دوستانه حرف های مرا شنیدند تشکر نمایم.
* و سخن شما با استاندار…
جناب آقای استاندار، در حکومت جمهوری اسلامی که راه علی (ع) را می پیماید، شما در حکم مالک اشتر برای استان هستید، از شما تقاضا می کنم به مواردی که در مقالات قبلی من آمده و یا در این مصاحبه با روزنامه امید مردم منتشر می شود، توجه نمائید.
در داستانی آمده که در صدر اسلام فردی شمشیری داشته که بسیار از آن تعریف می کردند که شمشیری برنده و خوب است یکی از خلفا از این فرد می خواهد که شمشیر را بفرستد، خلیفه هرچه امتحان می کند می بیند که شمشیر بزرگی خاصی ندارد، به سردار اسلام اطلاع می دهد که این شمشیر کارایی خاصی ندارد، می گوید که یا خلیفه شمشیر فرستادم بازو که نفرستادم، کارایی این شمشیر با بازوی من است.
حال آقای استاندار در استان امکانات فراوان یا همان شمشیر موجود است، اما به دنبال بازوان پرتوان باشید تا بتوانند ازآنچه که در زیر و روی زمین در این استان وجود دارد استفاده و بهره برداری شایسته بشود. هر درختی که در این استان قطع شود، ظلمی است که به مردم استان و کشور شده است، برادر بزرگوارم (استاندار)، اگر سرو کاشمر کشته مانده بود و کشته نمی شد، ما هم اکنون دارای کهن سال ترین درخت جهان بودیم، افسوس که در بی تدبیری درباریان زمان این درخت را بریدند و شاخ و برگ و تنه آن را به تاراج بردند.
* آقای دکتر، راه توسعه استان با اعتبارات محدود، چیست؟
یکی از محرزترین پیشنهادات من این است که بیائیم برای فقرزدایی فعلا دست از سر یاسوج، چرام، گچساران و دهدشت برداریم، اعتبارات را گسیل کنیم به خارج از این مناطق و این مناطق را نیز اولویت گذاری کنیم. البته خدا کند که کسی به من نگوید که «صلاح مملکت خویش خسروان دانند/ گدای گوشه نشینی تو حافظ مخروش» اما ما می توانیم صنایع نظامی کشور را در دره ها و کوه های این استان مستقر کنیم که هم آن صنایع محفوظ باشند و هم به توسعه استان کمک کرده باشیم.
برای توسعه استان ابتدا باید کاری شبیه به آنچه در کتاب «نوسازی جامعه» که نوشته چند متخصص است انجام شود، یعنی وضعیت موجود مشخص شود، نقطه مطلوب نیز ارائه گردد و در این وضعیت بدون توجه به پارتی بازی ها تلاش کنیم به صورت اولویت بندی اعتبارات استان توزیع پیدا کند. مثلا وقتی که بر روی رودخانه بشار یاسوج چندین پل وجود دارد با توجه به وضعیت محرومیت این استان، ساخت یک پل دیگر در اولویت نیست و باید اعتبارات در جاهای دیگر که لازم تر است هزینه شود. یا مثلا بین منطقه کریک و سی سخت جاده وجود داشت و ساخت یک جاده دیگر با آن همه آسیبی که به سیمای طبیعت زد، اولویت نبود، بهترین جنگل های آن منطقه قطع شدند که یک جاده دیگر برای آنجا احداث کنند.
موضوع بعدی نیز نفوذی که استان های دیگر در تهران دارند ما نداریم، استان ما در مراکز تصمیم گیری نفوذ بالایی ندارد و باید کمک کنیم این نفوذ بالا برود. شخص بنده بدون هیچ توقعی حاضرم به وزارتخانه ها بروم و پیگیر جذب اعتبار برای پروژه های استان باشم.
* آقای دکتر برگردیم به سال ۱۳۶۸، که از استان رفتید، بعد از آن مشغول به چه کاری شدید و در چه سمت هایی چه کارهایی انجام دادید؟
قریب به ۲۲ سال در این استان ماندم، تشکیل ادارات مختلف در یاسوج، ایستگاه های قرنطینه، دخالت در عمران و آبادی استان، ایجاد مراکز پرورش زنبور، واحدهای پرورش ماهی و نهایتا با حمایت پروردگار و مردم و اقدامات شخص من تبدیل شدن این منطقه محروم به استان را در کارنامه دارم. وقتی رفتم هم اجازه ندادم حتی یک مراسم تودیع ده دقیقه ای برای من گرفته شود و یک چای تلخ در آن هزینه گردد. وقتی که به تهران منتقل شدم، متوجه شدم که مردم در برخی مسائل سالها عقب افتادگی دارند، اصلاح داروخانه های استان تهران، ساختمان شبکه دامپزشکی استان تهران، ایجاد آزمایشگاه رفرنس کشور، ایجاد ساختمان های دامپزشکی شهرستان های اطراف تهران از جمله کارهای من در شبکه دامپزشکی تهران بود و وقتی که سازمان دامپزشکی کشور منتقل شدم به داروخانه های سراسر کشور رفتم و آنها را اصلاح کردم، شرکت های پخش دارویی را تاسیس و تولید دارو در کشور را نیز راه اندازی نمودم. با تهیه نقشه کشور میزان نیاز دارویی هر استان را مشخص کردم و در حالی که در قبل از انقلاب داروهای دامپزشکی حتی در نمدمالی ها عرضه می شد را نیز ساماندهی کردم به گونه ای که برخی نهادهای کشور نامه نوشته بودند که کارهای دکتر وفایی را به عنوان الگو در سراسر کشور انجام دهید و علاوه بر اینکه به عنوان چهره ماندگار در کشور مطرح هستم آخرین بار ۱۴ مهرماه امسال به خاطر همین اقداماتم تندیس و لوح تقدیر گرفتم.
* و به عنوان سوال پایانی، سفرهایتان به استان کهگیلویه و بویراحمد را چگونه توصیف می کنید؟
چند سال پیش که به استان سفر کردم بعد از بازگشت، مطلبی را در یکی از نشریات سراسر با عنوان «سفری تلخ به زادگاهم» منتشر کردم و بعد از این سفر نیز می خواهم بنویسم که سفری تلخ تر به زادگاهم.
صددر صد اغراق میکنند ایشان
چقدر دلت پر بود چقدر دکتر دکتر نوشتی سرمون رفا