و لودابی که اغوشش را برای ادامه خدمت باز کرده است/آسمان شهر من سناتور می خواهد
- شناسه خبر: 11180
- تاریخ و زمان ارسال: 10 بهمن 1398 - 00:08
- بازدید : 5 بازدید
- نویسنده: modir
م . رضایی / در روزهای منتهی به انتخاباتیم. روزهایی سرنوشت ساز حداقل برای شهر من. شهر لوداب! شهری گمشده در خاطر نمایندگان و مردمان این استان. شهری که شاید همچنان باید خدمت ها شود تا که شهریتش را بدست اورد. اما سالهای قبل را خوب به خاطر دارم. سالهای شوم برای دهستان هایی که امروزه به نام شهر، ان را می شناسیم. لودابی که برای دیگر کاندیداتورها سرزمین رای به حساب می اید و برای حاج زارع سرزمین خدمت. بویراحمد پایین که در خاطر مردمان بالا نشین نماد فقر امکانات است، در خاطر حاج زارع معیار دست اورد های عمرانی است. دست اوردهایی که شاید بالا نشینان به ان پوزخند زنند و در مخیله شان نگنجد که این مناطق از چنین امکانان ابتدایی در این سالها بی بهره بوده اند. امکاناتی از قبیل گاز، اب اشامیدنی، راه، مدرسه، و یا حتی امکانات ارتباط جمعی. این امکانات که برای خیلی از مردم نیاز های عادی و روزمره و یا حتی حق عادی یک جامعه قلمداد می شود برای منه منطقه محرومی امکانات مطالبه شده از نمایندگان این چند دور بود. و اما حاصل این مطالبات در این هشت سال براورده شد. هشت سالی که میدانم در تقویم این مناطق به عنوان اوج شکوفایی رفاهی به حساب می اید. لوداب در این سالها شاهد طرح های بسیاری بود. طرح هایی که گاه زندگی یک روستا را دگرگون می ساخت و به سمت و سوی پیشرفت می کشاند. در سالهای گذشته خوب به یاد دارم که لوداب می رفت تا که به دهستانی متروکه مبدل گردد. میرفت تا که خالی از سکنی شود و جوانان در شوق یک زندگی بسیار پایین تر از عادی به سوی مرکز استان مهاجرت کنند. لوداب سرزمینی شده بود که شاید سالی یک بار فرزندان رفته اش را فرا می خواند تا که به دور هم جمع ایند. و جوانان رفته از این دهستان ها خسته از امدن بودن. خسته از ناامیدی امدنشان، خسته از نبود کار، خسته از مسیر طولانی، و خسته از چهره ی غم الود کوه نور. در این سالها چهره ی غم الود لوداب شکفت. همانند گلی در فصل بهار و عطر و بوی رفاه سر می دهد. هر چند که رفاه در ذهنیت خیلی ها این امکانات اینچنینی نیست؛ اما میدانم که شعار حاج زارع ادامه دارد. می دانم که خدمت ادامه دارد. و میدانم شکوفایی سرزمین من هم ادامه دارد. می دانم و میبینم فرزندان مهاجرت کرده از این سرزمینفرا خوانده شده اند. میدانم که امیدها در دلمان جوانه زده است. و میبینم شوق ورغبتی که در دل مردم این شهر و روستاها رخنه کرده و اینده را روشون تر از قبل نموده است. و میبینم خنده ی کودکان را به هنگام تلاش و شوق دوباره ی جریان زندگی در سرزمینم را. هشت سال خدمت، هشت سال تلاش و هشت سال امید.
و امروز لوداب اغوشش را بر روی فرزندانش باز نموده و پذیرای مردمان رفته از این سرزمین است. و ما شاهد جمع شدن دوباره ی عزیزانمان در کنار هم هستیم. و باز امیدی دارم که باز خدمت ادامه دارد.
ارسال دیدگاه
نظرات ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط مدیران سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
نظراتی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد