انتقام سخت سید ناصرحسینی از جاودان سیرت
- شناسه خبر: 28690
- تاریخ و زمان ارسال: 13 خرداد 1402 - 02:09
فصل جنوب؛ سید ناصر و رفتار عجولانه اش را نه بنده نگارنده متن بلکه اکثریت افراد جامعه کهگیلویه و بویراحمد تایید نمی کنند .
اوکه سهم زیادی از بکارگیری مدیران کل ادارات کل و سازمان های استان نداشت با جنجال توانست دانشگاه علوم پزشکی را با نیروی خودی به پیش ببرد ولی اشتباه ایشان تفسیر اشتباه ازتصاحب وتملک دانشگاه بود و روسای دانشگاه را اسیر وبرده هایی زیر دست می خواست .نگاهش به سبد رای ۱۴۰۲ با بکارگیری نیروی خدماتی از طوایف مختلف با مشاوره افرادی ناآگاه وبی اطلاع وبدون تخصص وکنار گذاشتن برادران و بزرگان منطقه خویش بود.
او بازی راباخته وتمام نیروها چه مخالف وچه موافقش را دردانشگاه قربانی کرد .حتی اگر کمی فکورانه تر به مانند سایر نمایندگان استان تصمیم میگرفت خودش را اسیر حرفهای کوچه بازاری وصدور بیانیه وجبهه گیری های بی مورد علیه همشهریانش نمی کرد ،به فرض که مخالف سیاسی هم باشند یا نباشند .
اکنون صبح بر سید ناصر پدیدار گردیده وسرپرست دانشگاه علوم پزشکی هم تمام وعده های احتمالی که به وی داده بود را نادیده گرفت وصحنه هایی راخلق کرد که چه دراستان و چه درکشور کمتر دیده شده است .مانند عزل معاونت مهم توسعه و پشتیبانی درکمتر از دوماه از انتصاب .
آری سیاست شبیه شطرنج هم هست.سید ناصر درشطرنج با جاودان سیرت کیش ومات شد.
واکنون سید ناصر مانده است و ریاست دانشگاهی که شاید دیگر برای سید ناصر تره هم خورد نمی کند و. استانداری که هم صندلی آرام را می خواهد .
پازل سختی است ولی دوراز ذهن نیست که انتقام سخت درپیش است وجاودانسیرت شورای عالی انقلاب فرهنگی را رد نخواهد کرد ومهمتر آنکه به زودی شخصی دیگر برصندلی متزلزل ریاست دانشگاه جلوس خواهد نمود .
اکنون طبق شنیده ها جاودانسیرت ازجلسات استانداری بایکوت شده،و این موضوع نشان از نارضایتی استاندار دارد و قطعا این بار نخواهد گذاشت بدون نظر وی کسی رییس دانشگاه پرحاشیه علوم پزشکی شود.
فرزندان باوی هم خواسته یا ناخواسته سوختند وتنها راه بازآرایی وترمیم چهره سید ناصر حسینی انتقام سخت از جاودانسیرت خواهد بود ،چیزی که مردم منطقه منتظرند ولی آیا سید ناصر چنین توانی را دگر باره دارد؟
منتظر می مانیم…..
وقتی ضعیف ترین استاندار دوران استان را داریم تجربه میکنیم باید هم که منتظر اینگونه رفتارهای بچه گانه از استانداری باشیم
اه و صد اه که نخبگان باوی یکی پس از دیگری جلوی استاندارد و نماینده گچساران و باشت پر پر میشوند همون جمله معروف ایت الله هاشمی رفسنجانی که فرمودند اسیاب به نوبت.
نوبت خود استاندار هم خواهد رسید
واقعا به عین دشمنی باوی و بویراحمد بر همگان نمایان شد مگه دشمنی فقط به این میمونه که تفنگ برداریم و بیفتیم به جان هم.مگر باوی بمیرد بویر احمد بر مسند ریاست بنشینند.
خخخ انتقام سخت
باوی بنک است و بویراحمد ایل است.
در طول تاریخ مستعمره ایل بویراحمد بوده اید.
ضعف و عقب ماندگی خود را بر گردن قشقایی و بویراحمد نندازید.
حضرات باوی اشنفتیته که موری تا مرگش آیا بال ای دراره بویراحمد خدا غضب وش کرد دچار دو دستگی وابی ایشا و مرحمت ای گپ چند صباحی عرض اندام کنیت اما خواهشاً دم ندراریت
از بهبهان تا پاریس
در روستایی اطراف بهبهان به دنیا آمدم. روستایی که با یک رودخانه فصلی، دو تکه شده بود؛ اینور رود و اونور رود! ما کودکان روستا نسبت به اینور رود تعصب شدید داشتیم! مرتب با بچههای اونور رود دعوا میکردیم! در حالی که هر دو گروه اهل یک روستا بوده و گاهی اونوریها پسرخاله و پسردایی و … اقوام نزدیک ما بودند. اما ملاک برای ما «رود» بود!
بزرگتر که شدیم به دبستانی رفتیم که اتفاقاً بچههای روستای کناری هم اونجا میاومدن! حالا ما خط مرزی «رود» رو فراموش کرده و همۀ روستای ما، متحد شده و اختلافات و دعواهای قبلی را فراموش کرده و حول دشمن مشترک! به وحدت رسیده بودیم! هر روز با بچههای روستای کناری بحث و نزاع داشتیم.
القصه، بزرگتر شدیم و رفتیم راهنمایی! اون روزا روستای ما و روستای کناری، مدرسه راهنمایی، نداشتیم. میرفتیم روستای دورتر، جایی که ما و بچههای روستای کناری، متحد شده بودیم، علیه بچههای روستای دورتر! آری، با روستای کناری هم دعوا و جنگ قبلی را فراموش کرده و برعلیه روستای دورتر متحد شدیم.
بزرگتر شدیم و رفتیم دبیرستانی در بهبهان! اونجا بود که فهمیدیم که ایبابا ما و روستای کناری و روستای دورتر و…، همه «لر» هستیم و برادریم! دشمن مشترک ما، «بهبهانیها» هستن! کل دورۀ دبیرستان را با جنگ متعصبانه لر و بهبهانی به سر بردیم و در اکثر دعواها، ما قوم شجاع و غیور لر بودیم که پیروز میدان میشدیم و البته، بهبهانیها با جنگ فرهنگی (ساختن جک لری) به نبرد ما میاومدن.
بزرگتر شدیم و رفتیم دانشجوی دانشگاه اهواز شدیم! اونجا بود که فهمیدیم، عربها اصل دشمن ما هستن و اونا فرقی بین لر و بهبهانی قائل نیستن و در نتیجه، ما و بهبهانیها متحد شدیم بر علیه اعراب! بهبهانیها جُک میساختن علیه عربها و هر وقت نیروی جنگی کارآزموده میخواستن ما لرها حامی اونا بودیم! عربها را کلافه کرده بودیم و احساس غرور و برتری میکردیم!
تا اینکه خدمت سربازی پیش اومد و ما افتادیم آذربایجان غربی! میان یک مشت ترک! آنجا بود که ما لرها و بهبهانیها و عربها و دزفولیها و …،
را یک کلمه خطاب میکردن؛ «خوزستانیها». دیگر ما لرها و بهبهانیها با عربهای اهواز و شادگان برای هم شده بودیم برادر و همپیمان، برعلیه ترکها. اختلافات گذشته و اون همه جنگ و دعوا و جک و … را فراموش کرده و علیه ترک جماعت متحد شده بودیم!
القصه چند سال بعد، که بزرگتر شدم به فرانسه رفتم؛ یک روز، در پارکی نشسته بودم و تقریباً ساعت دو بعد از ظهر بود که خوابم گرفت و رفتم اون طرفتر روی چمنها گرفتم خوابیدم! بعد از چند دقیقه احساس کردم کسی با لگد، آروم به من میزنه! با عجله بیدار شدم و ترسیدم که پلیسی، ماموری باشه. ناگهان دیدم طرف به فارسی گفت: چرا اینجا خوابیدی؟ رو چمنها ممنوعه!
با تعجب پرسیدم: آقا شما کی هستید و از کجا فهمیدی من ایرانیام؟ طرف خودش رو معرفی کرد. از ترکهای ارومیه بود. میگفت: اولا اینجا کسی تو این موقع روز نمیخوابه! فقط ایرانیها اهل چرت بعد از ظهرند! تازه کسی روی چمن دراز نمیکشه، اون هم فقط کار ایرانیهاست! بنا به همین دو برهان قاطع، فهمیدم که تو ایرانی هستی! اونجا بود که همدیگر رو در آغوش گرفتیم و به عنوان دو ایرانی! فارغ از ترک و لر و عرب، احساس یگانگی و دوستی و اخوت کردیم و از ملاقات هم در دیار غربت مشعوف شدیم. از همدیگر آدرس و نشانی گرفتیم و با اعتماد به هم، حاضر به هر کمک و مساعدتی نسبت به هم شدیم، صرفا به دلیل «ایرانی» بودنمان.
اکنون که به سن پنجاه سالگی رسیدیم، حتی از تعصب «ایرانی» بودن هم گذشتهایم و درک میکنیم که «انسان ها» در هر نقطۀ از زمین، چه ایرانی و هندی و چینی و چه فرانسوی و آلمانی و هلندی و چه مصری و آفریقایی و لیبیایی و چه آمریکایی و برزیلی و آرژانتینی و…، همه «انسان» هستند و مثل خود ما.
تعصب نژاد و ملیت و جنسیت و رنگ پوست و ثروت و …، ناشی از کوچکی فرد و عدم بلوغ معرفتی اوست. هر چه فرد بزرگتر و داناتر باشه، خودبخود از دام و زنجیر تعصبات کوچک و بیارزش و کم مقدار؛ دورتر شده و جهانی تر و انسانیتر میاندیشه.
باز هم درک خودم را بالاتر برده و همه دینها رو در هم ادغام کردم و دینی ساختم بنام انسانیت و با بی دینها هم کنار آمدم تا با ابزاری بنام دانش کره زمینی پر از انسانهای صلح دوست و شرافتمند داشته باشیم.
به راستی گام و قدم بعدی چیست؟
توصیه میکنم مطلب از بهبهان تا پاریس منسوب به یکی از آقایان دکتر فیض الله کرمی یا ایرج پزشکزاد رو دوستانی که تعصبات بویراحمد و باوی شان گل کرده رو مطالعه کنن.