فصلی نو–اردشیر محمدی مقدم امتحانات نهایی کلاس پنجم رو تازه تموم کرده بودیم،دبستان برای ما که میخواستیم در امتحان ورودی مدارس نمونه شرکت کنیم،کلاسهای تقویتی برگزار میکرد،هوا کم کم داشت گرم میشد،اون سال ایام عزاداری محرم هم مصادف شده بود با همین ماه اردیبهشت و منزل ما هم در خانه های سازمانی کنار هیات عزاداری […]

150001

فصلی نواردشیر محمدی مقدم

امتحانات نهایی کلاس پنجم رو تازه تموم کرده بودیم،دبستان برای ما که میخواستیم در امتحان ورودی مدارس نمونه شرکت کنیم،کلاسهای تقویتی برگزار میکرد،هوا کم کم داشت گرم میشد،اون سال ایام عزاداری محرم هم مصادف شده بود با همین ماه اردیبهشت و منزل ما هم در خانه های سازمانی کنار هیات عزاداری مرکز شهر بود.
روزها کلاس میرفتیم و عصر ها به اجبار خانواده درس ها رو مرور میکردیم و شبها هم به هیات ها سرک میکشدیم.
در مدرسه گاهی از صحبت های معلم و ناظم و مدیر میشد فهمید که به جز امتحان ورودی مدرسه ی نمونه و ایام محرم،اتفاق مهم دیگری هم در حال وقوع هست.
کم کم صحبتهای معلم ها رو میشد از دهان اعضای فامیل در مهمانیهای خانوادگی هم شنید و حتی شب ها میشد تجمعات دیگری در شهر جدا از هیات های سینه زنی و زنجیرزنی دید،
افرادی که شبها با نردبانی در دست و سطل و برسی و کیسه ای از پوستر در دست دیگر در شهر میچرخند و به در و دیوار پوستر میچسپانند،روز ها هم از مغازه ای در خیابان بلادیان نزدیک هیات مرکز شهر،صدای بلند بلندگویی به شدت در شهر و خانه های اطراف می پیچید و گوینده مدام لیست افرادی رو میخوند که از یه نفر دیگه حمایت کرده بودند و بعد صحبتش که تمام میشد صدای نوحه ی بلند از همان بلندگو پخش میشد و مجددا این کار تکرار میشد.
در لا به لای این همه خبر مبهم شنیده بودیم فردی با مینی بوس به شهر اومده و در محله ی سه راهی و دانشگاه پیام نور سخنرانی کرده و طرفدارانش هم همه جوانان شهر هستند،و پاتوق اون جوانان هم خیابانیست کمی دور تر از کوچه ی محل سکونت ما،تصمیم گرفتیم به همراه یکی از دوستان به پاتوق اونا یه سر بزنیم و ببینیم چه خبره،
یک مغازه ی بزرگ بود با یک پیشخوان در انتهای سالن
از اون ور این پیشخوان به افراد اینوری پوستر و بروشور میدادن که برن و در شهر تقسیم کنند،اکثر افراد جوان بودند و پر تلاش و جدی و…
همون جا و همون شب بود که یه آقایی که سنش از اون جوونا بیشتر بود داشت با چند نفر دیگه صحبت میکرد و وقتی تلاش ما برای گرفتن پوستر از پشت پیش خون به جایی نرسید،ناچار به ایشون مراجعه کردیم و گفتیم ما هم میخوایم پوستر پخش کنیم ولی به ما پوستر نمیدن،ایشون هم لطف کردن و رفتن از پشت پیش خون چندتا پوستر مختلف آوردن و دادن به دست ما و گفتن برید بین مردم تقسیم کنید،اون شب شاید اولین حضور سیاسی ما بود،و کمی هم از اینکه ما هم بازی داده شدیم لذت میبردیم و احساس مسءولیت میکردیم،حضور ما در اون ستاد کم کم بیشتر و بیشتر میشد و پوسترهای دریافتی مون هم همینطور افزایش پیدا میکرد.و دنبال فرصتی میگشتیم که پوسترها و بروشورها رو تقسیم کنیم.
صبح یه روز جمعه که خونه بودم و درس میخوندم،همون دوستم اومد و گفت یه جای شلوغ پیدا کردم که بریم پوستر و بروشور تقسیم کنیم.تمام پوسترها رو جمع کردیم و رفتیم به سالن وحدت و در بین جمعیت شروع به تقسیم پوستر کردیم، هنوز چندتایی بیشتر پخش نکرده بودیم که یک نفر از پشت سر با گرفتن پیرهنم منو از زمین جدا کرد و به بیرون برد،وقتی سرم رو چرخوندم دیدم مدیر مدرسمون آقای علیزاده است.تمام پوسترها رو گرفت و دعوای خیلی بدی هم با ما کرد،بعدها فهمیدیم که اون سالن سخنرانی خانم دکتر وحید دستجردی برای طرفداران ناطق نوری بوده و ما اونجا پوستر سه سید فاطمی رو تقسیم میکردیم!!
خلاصه چند روزی گذشت و اون امتحان رو با موفقیت قبول شدم و روحانی مینی بوس سوار هم رییس جمهور شد و…
سالها گذشت و دوباره اون فردی که روز اول در اون ستاد به ما پوستر داده بود رو دوباره دیدم و شناختم،این بار بعد از افتخار انتخابم به عنوان دبیر حزب مردمسالاری استان با ایشان در شورای هماهنگی اصلاحطلبان استان همنشین شدم.
علی خواجوی فردی بود که هر روز و هر روز علاقه ام به او بیشتر شد.با تمام اختلاف سلیقه هایی که با او داشتم و گاها دارم،ولی بعید میدانم فردی پیدا بشود که در برابر اخلاق و مرامش سر تعظیم فرود نیاورد.
در روزگاری که شاهد بده بستان و معامله هستیم کمتر فردی مانند خواجوی پیدا میشوند که حتی کوچترین لرزشی در اعتقاداتشان نداشته باشند و سر هیچ میز معامله ای ننشسته باشند.
برای مایی که چپ بودن و اصلاحطلب بودن را با خواجوی شناختیم و خواجوی برایمان خاتمی بود،تحمل بعضی رفتارها و افراد کمی سخت شده است.
نمیدانم اگر ما هم به سن و سال او برسیم
حوصله و توان او در کار تشکیلاتی و سیاسی را داریم یا نه ولی امیدوارم حداقل مانند او باشیم و اندیشه ی خود را به چیزهای دیگر نفروشیم،و اخلاق سیاسی را از این معلم بیشتر و بیشتر بیاموزیم.
دو خرداد مبارک جناب خواجوی