کسی که بی ادعا، نورِ چشمانش را برای خاکِ پاکِ میهن، با عشق و جان هدیه داد تا خاکِ این مهرِ مادری، سٌرمه ی چشمانی شوند که جز لبخندِ وطن هیچ نوری را نمی بیند!

فصلی نو – : سید فرهاد موسوی

به چشمانش که نگاه می کنی هزار راز نگفته را در پی آن می جویی.

پشت آن عینک دودی اش، نور اٌمیدی را می‌بینی که به قلب وطن تابید تا ایرانِ ما، همچنان سبز باشد و قد بکشد و سرو خرامان بماند.

دکتر محمد کاظم نظری؛

 نه یک فرد، بلکه او بخشی از شناسنامه پر افتخار مامِ میهن است؛

کسی که بی ادعا، نورِ چشمانش را برای خاکِ پاکِ میهن، با عشق و جان هدیه داد تا خاکِ این مهرِ مادری، سٌرمه ی چشمانی شوند که جز لبخندِ وطن هیچ نوری را نمی بیند!

محمد کاظمِ بویراحمدی!

مَرد حماسه و ایثار است؛ کسی که پله پله گام برداشت و خاکریزهای دشمن را یکی پس از دیگری در کنار همسنگرانِ گمنام ولی خوشنامش، فتح می نمود تا به اهتزاز درآمدنِ پرچمِ مقدسِ جمهوری اسلامی ایران بر لب جزیره مجنون، پاداش اَشک های سرخی باشند که از فراق فرزندان وطن بر گونه های سوخته شده از آفتاب شرافتِ خرمشهر جاری می شد.

 بعد از جنگ، این بار با همان لباس سپید طبابت به عرصه خدمت رسانی بازگشن و در بهزیستی استان همدم و مرهم محرومیتهای فرزندان این ایل و دیار شد؛

از اَشک های محرومان، شربت شادمانی ساخت و بر دلهای تشنه این نجیب زادگان چون بشاری زلال و حیات بخش جاری و ساری شد تا دنا، از اَشک شوقِ فرزندانش، تا دلِ خلیج همیشه فارس شور حماسه و عشق بخواند.

خود فرزندِ درد بود و می دانست درد را از هر طرف که بخوانی، درد است و این همان رازی بود که قلبش را می سوزاند تا حتی با سوی سوی چشمانش  در پی روشنایی آخرین فانوسِ اٌمیدِ درمان باشد.

محمد کاظم نظری؛

آنقدر توانمند بود و دعای خیر محرومان بدرقه راهش شد، که بعد از رو سپیدی که در بهزیستی اُستان آفرید،  سکان فرمانداری بویراحمد به این سردار ِخوشنامِ جبهه و جنگ سپرده شد.
سربازی که اینک بر حسب رشادت های گذشته اش به فرمانداری بر یک لشکرِ فهیم و خوشرو رسیده بود، بار دیگر توانست با خشتِ جان، اقتدار از دست رفته این نهاد سیاسی را به آن برگرداند و آن را نگینِ درخشانِ تاجِ اُستان کند.
او که تا دیروز حافظِ خاکِ پاکِ میهن بود این بار جان و سلامت اش را در راه صیانت از آرای پاک مردم قرارداد  و انتخاباتی با شکوه و تاریخی را در دفتر زرین این نظام به ثبت رساند و مایه افتخار و غرور فرزندان ایران و جبهه و جنگ شد؛ اما دیری نپائید که لشکرِسیاهان، شیرینی پیروزی فرزندانِ حقیقی این مرز و بوم را نپذیرفتند و با دشنه های آهنین و قلم های زهرآگین و کلماتِ باروتی به پیشواز  قلبِ سردارِ رشید بویراحمد رفتند تا بار دیگر به زخم شیرین چشمانش، نمک بپاشند و خون از آن جاری کنند و این سردار بویراحمدی را تسلیم اراده خود کرده و به زانو درآمدنش را هلهله کنان فریاد بزنند و بر این ایل، رنگ غم و بر دل و قلبشان، داغ حسرت بگذارند.

اما تاریخِ این اِیل حماسه ساز، بر فراز دنایی که همواره مرگِ فرزندانِ خوش فطرتش را به چشم دیده است، گواهی می دهد و بر اَشک های که در پای کوه گل به دلِ بشار سپرده است، به چشم خود دیده است که:

فرزندِ شجاع دشت روم، سردارِ توانمند بویراحمد و فرماندارِ راست ‌قامتِ کهگیلویه و بویراحمدی که همچون بلوطِ با اصالت و ریشه در خاک، در برابر بادهای تهدید، ایستادگی کرد و شرافتمندانه همچون دنای که با سینه سترگش در برابر ترکش های قدیسمآبان، خم به اَبرو نیاورد؛ با بازشماری آرای انتخابات مجلس شورای اسلامی در سال ۹۴ و تائید مجدد شورای نگهبان بر آرای که بار دیگر محمد کاظم نظری با یگانه چشمش حفاظت از آنان را خط قرمز خود می دانست، بار دیگر مدال افتخار پاکدستی را بر سینه ی این سردار بزرگ اما بی غروری نشاندند، تا حکایت آخرین فرمانده از اسطوره های حقیقی شاهانامه ی دیارِ دشت روم،  همچون زیبایی لاله های سرخِ دشتِ کوه گل سی سخت باشد که همیشه چشمانش از عشق به ایران و بویراحمد خیس است اما کسی صدای پای این اَشک های پاک را نمی بیند و نمی شنود.

کسی که با قلبِ پاکش باعث سرافرازی نظام  و خوشنامی بویراحمد در ایران شده بود بار دیگر ایرانِ سربلند، او را به معاونت سیاسی و امنیتی خود فرا خواند تا مَردِ دیروزِ اسلحه و فشنگ و جنگ، این بار معلم تفاهم و گفتگو میان اقوام و طوایف شود.

مرد آرام و صلح دوست بویراحمدی همچون گذشته ی پر افتخارش، اَمنیت را بر ستون های سیاه چادرهای ایل آویزان کرد و لبخند و برادری را در میان تَش و چاله دی نشاند تا میراث سردارِ جنگ و پزشکِ جامعه و فرمانده ایل بویراحمد و اسطوره شاهنامه غیرت و عزتِ استان، عشق باشد و عشق!
محمد کاظم نظری؛

 نمونه بارزی از اسطوره های گمنام  اما خوشنام شاهنامه این ایل با عزت است؛که شاید نامش در هیچ کتابی به رشته تحریر در نیاید؛ ولی نام او که با اقتدار و شرافت و پاکدستی هم ردیف شده است، تا ابد در دل های این مردم قدرشناس به یادگار خواهد ماند و بویراحمدی که هیچگاه در برابر هیچ زوری تسلیم نشد و در مقابل هیچ فشاری زانو نزد تا همیشه، به فرزندِ نجیب خود و یاسوج، به فرزند آرام ولی شجاع خود تا همیشه به بلندای قامتِ رعنای سفید پوشِ دنا افتخار خواهد کرد و هیچ گاه جان فشانی او را که برای روشنایی راه وطن، چشمانش را هدیه داد و امروز برای خدمت به مردمِ صبور و شرافتمندش، سلامتی اش که آخرین سرمایه او در این هستیست به ویترین تاریخ گذاشته است را فراموش نخواهد کرد و او را چون شاهنامه که پایانش خوش است بر ایوان خانه هایشان، سروده خواهند کرد.

اکنون برای محمد کاظم نظری

که سالها خاک خورد تا یک وجب ازخاک میهن بر باد نرود؛

ماه ها در راه طبابت، مرهم زخم های محرومان شد تا این بار اَشکِ شوقّ مهمان گونه های سرخ این مردم باشند

و
ساعت ها در راه صیانت از آرای مردم تهمت شنید و تا پای جان تهدید شد ولی هرگز، هرگز، هرگز تسلیم این صحنه آرای خطرناک نشد، تا بار دیگر نظام به سرباز اَمین خود و یاسوج به فرزند نجیب و دست پاک خود افتخار کند
و ثانیه ها در معاونت استانداری از تضاد، فرهنگ تفاهم و از تفرقه، الفبای زندگانی و دوستی ساخت؛

اکنون در این روزها که با افتخار و اقتدار و آبرو نزد خدای مهربانش و مردم قدرشناسش، سربلند و سرافراز است و این اَمانت های سنگین را به کارنامه ای درخشان به دیگران می سپارد، برای این آخرین اسطوره از شاهنامه ایل، آرزوی صحت و سلامتی و آرامش آرزومندیم.

تنت به ناز طبیبان نیازمند مباد

وجود نازکت آزرده گزند مباد

سلامت همه آفاق در سلامت توست

به هیچ عارضه شخص تو دردمند مباد