روایتی از شهادت عبدالله نجفی در چهل و یکمین سالگردش/فرماندهای که برای آزادی خرمشهر سنگ تمام گذاشت
- شناسه خبر: 27719
- تاریخ و زمان ارسال: 18 اردیبهشت 1402 - 06:10
آنچه می خوانید خاطره حاج فتاح محمدی، رزمنده و آزاده دوران دفاع مقدس است.او در این مطلب با عنوان روایت یک غروب به نحوه شهادت شهید عبدالله نجفی می پردازد.
روزهای اول سال۱۳۶۱ بود و جنگ در آن برهه از زمـان سخت شده بود. اما دلاورمردانی که قـصد رفـتن به جبهه را داشتند از هیچ چیز نمیترسیدند. برایشان مهم وﻃـن بـود و خـاک پـاکش که نبایــد بــه تــصرف دشــمن در مــی آمــد. ایــن اصــل ســفر بــود ومسافران بر همان یک اصل تکیه کرده بودند و باید می رفتند.
عملیات بیت المقدس نیاز به رزمندگان احساس میشد. تعدادمان زیاد بود . آن زمــان اســتان کهگیلویــه و بویراحمد، بوشهر و خود فارس زیر نظر تیـﭗ المهـدی شـیراز بود و به همین سبب بعد از اعـزام از یاسـوج در پادگـان شـهید مسگر شیراز توقف کردیم .
گویا این سفر وظیفـه داشـت مـرا بـا یـک شـیرمرد بـه نـام عبدالله نجفی که قبلا نیـز شـناخت کمی از او داشـتم ، آشـناتر کند.چقدر رعنا بود. راستی، فرمانده هم بود ، آن هم فرمانده گردان.
آنجــا، در آن پادگــان نــامش بــر ســر زبانهـا بــود .مدتی در آن پادگان بودیم و آموزش و دوره های مقدماتی را دیدیم.بعد به پادگان پنجم شکاری امیدیه رفتیم و بعد از سپری کردن دوره های مجدد اموزشی یک گردان ۳۱۳ نفره سازمان یافته بودیم که به تیپ ۲۸ امام حسین در دارخوین منتقل شدیم. عملیات بیت المقدس در پیش بود.
مرحله اول عملیات تمام شده بود و عملیات در فاز دوم بود. خورشید تـازه در پـﺲ کوههـا پنهـان شـده بـود.
ماموریت بزرگ
نیروهای گردان امام هادی (ع) در حالیکه در منطقه پراکنـده شده بودند ، با دستور شهید ردانی جانشین تیپ امام حـسین (ع)جمع شدند. این جمع شدن معنای خاصی داشت. همگی گـرد هم آمدیم تا صحبت های او را بشنویم .خاﻃرم هست حرفشان را از کجا شروع کرد.
برادران دلاور! در سمت چپ به ﻃرف خرمشهر نیروهـایی کـه بــا مــا وارد عملیــات شــدند، بــه دلیــل از دســت دادن فرماندهشـان حـدود پـنج کیلـومتر عقـب نـشینی کردهاند. بـه تعدادی نیروی داوﻃلب نیازمندیم تـا ایـن حرکـت را بـه آخر برسانیم و آن قسمت را آزاد کنیم.یادتان باشد شرکت در این عملیات اختیاریست زیرا شاید بروید و برنگردید.
این جمله را چند مرتبه تکرار کرد. در نهایت هم گفت گردان پیرو عبدالله نجفی است.صحبتهای محرمانه ای با وی به عنوان فرمانده کرد.شهید ردانی پور به همراه شهید میثمی موسس سپاه استان کهگیلویه و بویراحمد بود و با شهید نجفی دوست بود و ارتباط نزدیکی داشت.
عبدالله همیشه نسبت به مساﺋل دفاعی حساس بـود و اصـولا دیدگاه منظمی نسبت به این امور از خود نشان می داد. با تـدبیرشهید قرار شد یک گروهان بـه عنـوان گروهـان پـشتیبان و دو گروهان بــه عنوان گروهان پیش رونده در ﻃول عملیات فعالیت کنند.
دو گروهان در یک خط در حالی کـه شـهید نجفـی بـه همراه بیسیمچی در جلوی صف حرکت می کردند، به سمت عراق رفتیم. ساعت ۴ بامداد اجازه ورود به خاک عراق توسط فرماندهی به شهید نجفی داده شد.
یک گروهـان از دو گروهـان بـه ﻃـور کامـل وارد خـط دشمن شد که با شلیک منور درگیری نـامنظم شروع شـد. تـشخیص نیروهـای خودی برایمـان دشـوار بـود. در همان ابتدای درگیری تعداد زیادی از نیروهایی کـه در همـان نزدیکی خـط مرزی بودند عقب کشیدند.در اولین حرکت تانک دشمن با ار پی جی مورد هدف قرار گرفت که درگیری شدیدی در آنجا شروع شد. شهید نجفی با شجاعت بسیار بالا جلوی بچه ها بود و پیشروی میکرد.
من آن زمان پانزده ساله بودم و شهید نجفی همانند برادر بزرگترم. لایه اول دشمن را رد کردیم. مدت زمانی گذشت. حدود چهل و پنج دقیقه ای و به یکباره منطقه آرام شـد، چنانکـه گویی هیچ نیروی عراقی آنجا نبود. به همین دلیـل پیشروی را ادامه دادیم . در مسیر تانکهای منهدم شــده دشمن را میدیدیم و هر لحظه با نیروهای زرهــی دشــمن درگیر میشدیم. راه بﺲ ﻃولانی شده بود و دقیقه ها سخت میگذشت.بالاخره ســپیده صــبح زد. بــه ســاختمانی رسیدیم که گویا پاسگاه زیــد عراق بود .پایه های برق شهر بصره را میدیدیم. کجا آمده بــودیم؟ حدود سی کیلومتر را طی کردهبودیم. پاهایمان کوفته بود. در طول مسیر و در درگیری با دشمن رزمندگانی شجاع و نترس را از دست داده بودیم و آنها را پشت سر گذاشـته بـودیم. در مسیر اندک نیروی سبز شده دشمن سر راهمان را کنار زدیم و پیش رفتیم تا اینکه از میان عراقیها سر درآوردیم .سنگر نعل اسبی شکلی در نزدیکـی مـا قـرار داشـت. شـهیدنجفی وتعدادی از رزمندگان در آن سنگر مستقر شدند و من و یکی دیگر از همرزمان به سنگری که کنـار سـنگر نعلـی شـکل بود رفتیم. همانجا با همان حال و با پوتینهـا و لبـاس و وسـایل، تیممی کردیم و نماز صبحمان را خواندیم.
گروهـان پشتیبان در کار نبـود تـا یاریمان کند. همان اول ورودی مرز از معرکه گریختند.یکی از رزمندگان استان به نجفی گفت گروهان پشتیبان حمایت نکرد و از معرکه گریخت.
فرمانده تنها
نجفی به او گفت: ما نباید وابسته به شخص باشیم. باید به خدا توکل کنیم در برابر
پروردگار رو سفید باشیم.سخنانش قانع کننده بود .جبهه یعنی همین .مرد میدان میخواهد.مردی که هم و غمش ازادی خرمشهر بود و با تمام وجود میجنگید و فداکاری کرد. از سپیده صبح تا چند ساعت پس از طلوع آفتاب مـدام در فکـر راهی بـرای رهایی بودیم.در این مدت یک بالگرد عراقی آمد و بالای سر ما چرخی زد و برگشت. بعد چند تا ماشین نظامی در اﻃراف بررسی ای کردند و برگشتند آنها از تعداد ما خبر نداشتند و راه گلوله باران را پیش گرفتند.در همین اوﺿاع بود که ما دو نفر از سنگر خود خـارج شـدیم تـا به سـمت سـنگری کـه شـهید نجفـی و سـایر همرزمـان بودنـد برویم.در بین باران گلوله ها قسمت بود تیر نخوریم .
شهید نجفی صدایمان زد مواظب باشید تیـر نخورید!
صحیح و سالم در کنارش نشستیم . خیلی سـخت بـود ، حفـﻆ خودمان در پس آن سنگر . اما بایـد استقامت میکردیم. کافی بود انگشت خود را از سنگر بیـرون ببریم؛ به جرأت می گویم انگشتمـان را از دسـت میدادیم . تمام هـم و غمـشان منهدم کردن سنگر بود.
از آتش تانکهم بی نصیب نماندیم. عراقیها کم کم آخرین تـلاششـان را بـه نمـایش گذاشـتند .یک گلوله تانک موسوم به گلوله زمانی را که دقیق و بـر سر هدف میآمد و بعد از چند ﺛانیه منفجر میشد وترکشهایی پرتاب میکرد، به سمت ما شلیککردند.انفجارآن گلوله بر سر سنگر برای ماگران تمام شد. اکثر رزمنـدگان از جملــه عبدالله نجفــی از ناحیــﺔ دســت و گردن زخمی شدند.
بیسیمچی گروهان نیز پس از اصابت یک ترکش بـه سرش درحالی که سرش دو نیم شد اما دهـانش را بـاز و بـسته میکرد به شهادت رسید. اصالتا اهل جهرم استان فارس بود و هفته پایانی خدمتش بود.
نجفی با دیدن این صحنه بیسـیم را برداشـت و پـﺲاز تماس به عقب گفت:شـما را بـه خـون همـین شـهدا قـسم می دهم با این گرفتاری پیش آمده برای ما، نیروی کمکی
بفرستید.من درست در کنار نجفـی نشسته بودم و شنیدم که از عقب به او گفتند :اسـتقامت کنید کمک تو راهه… شهید نجفی مجددا با عقب ارتباط برقرار کرد و درخواست آتش توپخانه کرد و در نهایت ارتباﻃمان متاسفانه قطع شد.
دار و نـدارمان دو کلت کمری مخصوص فرماندهان، چند نارنجک و یـک خـرج آ ر.پی.جی وجانی بود که در بدن داشتیم و در راه خـالق بایـد از آن می گذشتیم.
چشم انتظار کمک
هر لحظه چشم مان به جلو بود و دلمان به عقب که شاید ازپــشت کمکی برســد. آن زمــان بــا یــاد خـدا هنگامهها رامیگذراندیم و به علی بن ابی ﻃالب که با ذکرش آمده بـودیم توسل میجستیم.
شهید نجفی با همان حال و احوالش که مجروح بود آر.پی.جـی را برداشـت و گلوله را بر آن سوار کرد. از جایش بلند شد تا آنهـا راهـدف قرار دهد ولی وقتی دید در این سنگر نعلـی شـکل آتـش عقـب آر.پی.جی برای رزمندگان خطـر مـیآفرینـد ، آن را از شـانه درآورد و بر زمین نشست. با روحیه بسیار بالا شروع به توصـیه و تأکیـد بـر اسـتقامت کرد.می گفت: اگر تا غروب تحمل کنیم راهی مییابیم. نجفـی مدام روحیه میداد و همچنـان امیـد بـه پیـروزی داشـت و بزرگترین آرزویش هم همین بود .
نیروهای دشمن از ماشین ها پیـاده شـدند و ما در محاصره شدید و کامل بودیم.
گویـا دیگـر کاری از دست ما برنمی آمد، جز یک سری کارهای فریبی تا شاید بتوانیم آنها را از حمله منصرف کنیم. وقتی دیدیم دیگر برای آخرین هدفشان می آیند، تیربـار بی تیـر و خـرج رابرداشتم و به سمت عراقی ها قرار دادم و حالت تدافعی پشت تیربار ایسادم..جالب این بود این تیربار را همان اول عملیات از عراقی ها غنیمت گرفته بودیم چون تیربار ما تیربار ژسه بود و خیلی سنگین بود همان اول عملیات آن را جا گذاشتیم و تیربار غنیمتی عراقی را برداشتیم.
آنها با دیـدن تیربـار آمـاده،ایستادند و صدا زدند،اگر تسلیم شوید قول می دهیم بـا شـما
کاری نداشته باشیم .شهید نجفی با شنیدن این حرف احتمال داد که اگر نیروی کمکی بیاید ، نتواندکاری انجام دهد به ما گفت: بنا به دستور فرماندهی کـل قـوا حـضرت امـام خمینـی از اطاعت از فرماندهی واجب و لازم الاجراست. پــﺲ هــردستوری که من صادرکنم شما باید تبعیت کنید. ما در این عملیات به اهدافمان رسیدیم. اگـر بـا ایـن لعن شدهها به جنـگ بپـردازیم چـون دسـتمـان خـالی اسـت نمیتوانیم حداقل خسارت را به آنها وارد کنیم و شاید همگی کشته شویم.چون من در موقعیت یـک فرمانـده انجـام وظیفـه میکنم، شاید تسلیم شـدن بـرایم راهکـار مناسـبی نباشـد چون اﻃلاعات جنگی و نظامی دارم امـاصلاح را در این میبینیم تا شما تسلیم شوید بلکه سالم بمانید .سپﺲ همه نیروهایش را بوسید. نجفی ریش پر پشت و بلند لباس رسمی سپاه بر تن داشت. نجفی همچنان با روحیه مرتب نارنجک میانداخت و عراقیها را به درک واصل میکرد درنهایت رو به تانک هایی که به سمت ایران بودند ایستاد و تنها دارایی اش یعنی دو نارنجـک اخر را که میخواست پرتاب کند ناگاه یک نفـر از روی تانـک او را هدف قـرار داد و از سـمت چـﭗ بـه راسـت حـدود۱۰ تا ۱۵ گلوله بر سینهاش خالی کرد.صحنه دلخراشی بود.در آن لحظه در حال افتادن روی زمین بود که برای اینکه نیروهایش آسیب نبینند در آخرین لحظات خود را روی نارنجک توی دستش انداخت.
پیروزی بدون عبدالله
انفجار مهیبی به وقوع پیوست.عراقی ها وارد سنگر شدند و پرسیدند فرمانده کدومه که بعد از اینکه متوجه شدند شهید نجفی فرمانده بوده با بیل بر روی باقی مانده جسم پاکش گل ریختند.
بعدها ما متوجه شدیم که گردان ما برای یک عملیات ایذایی آمده بود. ایذایی عمل کردن نیاز به ایثارگری و گذشت کامل دارد و این را شهید نجفی از همان ابتدا به خوبی می دانست.شهید نجفی به بهترین حالت ممکن این ماموریت را انجام داد..
وقتی خواستند ما رو سوار ماشین کنند توپخانه خودی موقعیت را مورد هدف قرار داد اما دیگر فایدهای نداشت. نوشدارو بعد از مرگ سهراب بود. حتی در اﺛر آتش توپخانه خودی ترکشی به حاج فایز جمال سیرت اصابت کرد..ما را به شهر بصره بردند و بعد از چند روز اسارت بعثی ها را پریشان دیدیم که باخبر شدیم خرمشهر آزاد شده است. این آرزوی همه ما علی الخصوص شهیدنجفی بود. خرمشهر آزاد شده بود و عبدالله نبود.
شهید نجفی سال ۱۳۳۸ در خانوادهای روستایی و نجیب در روستای کهوا یاسوج متولد شد.وی در دوران کودکی و نوجوانی عصای دست پدر بود ودر مقطع سوم راهنمایی به دلیل دیدن رنج پدر و مشکلات، ترک تحصیل کرد.
وی قبل از شروع جنگ تحمیلی چندین مرتبه به جبهه کردستان و کرمانشاه اعزام شد و در جبههبازی دراز کرمانشاه از ناحیه ابرو و شکم مجروح شد همچنین در پاوه به یاری شهید دکتر چمران شتافت.مدتی فرمانده بسیج شهرستان دنا بود. در سال ۵۸ به گفته شهید میثمی ازدواج کرد که حاصل این ازدواج هم پسری بود که پنج ماه بعد از شهادت پدر بسوی پدر خویش شتافت.
در عملیات های زیادی حضور داشت تا اینکه در تاریخ هجدهم اردیبهشت ۱۳۶۱ در عملیات مهمی کیلومتر ها آن سوی مرز به شهادت رسید و جسم پاکش هیچگاه به زادگاهش برنگشت هر چند عملیاتی که توسط ایشان انجام شد عملیاتی بود که باید در سطح ملی عنوان میشد ولی متاسفانه بنا به دلایلی عنوان نشد
ارسال دیدگاه
نظرات ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط مدیران سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
نظراتی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد