فصلی نو،بشارت جعفری برسان باده که غم روی نمود ای ساقی این شبیخون بلا باز چه بود ای ساقی حالیا نقش دل ماست در ایینه ی جام تا چه رنگ آورد این چرخ کبود ای ساقی دیدی آن یار که بستیم صد امید در او چون به خون دل ما دست گشود ای ساقی تیره […]

DSCF8071-Copy-600x450

فصلی نو،بشارت جعفری

برسان باده که غم روی نمود ای ساقی
این شبیخون بلا باز چه بود ای ساقی

حالیا نقش دل ماست در ایینه ی جام
تا چه رنگ آورد این چرخ کبود ای ساقی

دیدی آن یار که بستیم صد امید در او
چون به خون دل ما دست گشود ای ساقی

تیره شد آتش یزدانی ما از دم دیو
گرچه در چشم خود انداخته دود ای ساقی

تشنه ی خون زمین است فلک ، وین مه نو
کهنه داسی ست که بس کشته درود ای ساقی

منتی نیست اگر روز و شبی بیشم داد
چه ازو کاست و بر من چه فزود ای ساقی

بس که شستیم به خوناب جگر جامه ی جان
نه ازو تار به جا ماند و نه پود ای ساقی

حق به دست دل من بود که در معبد عشق
سر به غیر تو نیاورد فرود ای ساقی

این لب و جام پی گردش می ساخته اند
ورنه بی می و لب جام چه سود ای ساقی

در فروبند که چون سایه در این خلوت غم
با کسم نیست سر گفت و شنود ای ساقی
هوشنگ ابتهاج
در مورث فرهنگ و تمدن غنی ایران عزیز تا کنون قلم ها فرسوده شد و نیز سخن ها رانده شد.
چه در خصوص نقاط ضعف و قوت آن و چه تمدن سازان و فرهنگ سازانمان.
اگر چه سهم امثال حقیر ناچیزسینه سپر کردن ها،سربالا گرفتن ها و غرور ورزیدن ها از این فرهنگ و تمدن پر بار و بر در قیاس با تاریخ،فرهنگ و تمدن سایر نقاط دنیا، به خاطر غنای این مهم بوده و هست، لیکن هر انسان آزاده و آگاهی که اندکی و یا شاید قدمی در ابتدای مسیر انصاف برداشته باشد، به حکم ادای حق مطلب و انصاف، نیک میداند که خون ها ریخته شد و خون دل ها خورده شد تا خاک همیشه مظلوم و صد البته سراسر فرهنگ خیز ایران عزیز به چنین ثمر پر بار و بری بنشیند. بی تردید خاک ایران، تاریخ، و آیندگان ایرانمان و صد البته بشر مدیون جان فشانی ها و دود چراغ خوردن های آنهایی است که دل در گرو این مرز بوم و چه بسا تسکین دردها و آمال مشترک بشری فارغ از نژاد،تیره و رنگ داشته اند. اما از شاخص ترین مولفه ها و واضح تر برندهای این فرهنگ و تمدن پر بار وبر به اقرار اهالی فن در نقطه نقطه ی این کره ی خاکی شعر و موسیقی( پیچیده ترین موسیقی بشر) ایرانی بوده و هست.اما کیست که نداند لحظه لحظه،نقطه نقطه،وذره ذره ی این تاج و تخت وزین بدهکار فرهنگ سازان ،تاریخ سازان و تمدن سازانی چون فردوسی ها،خیام ها،سعدی ها،حافظ ها مولوی ها، بنان ها، کسایی ها،ذوالفنون ها،خرمی ها،مشکاتیان ها،علیزاده هاو زبانم در میان سیل اشک هایم نمی چرخد که بگویم
بگویم…
بگویم شجریان.
دهه ها
که نه،
قرن ها باید بگذرد تا شجریان ها از میان ظلمت ها، تبعید ها،حبس ها،حصر ها،کژ فهمی ها،غریبگی در میان آشناها و… این چنین چون درختی تنومند از بهشت موعود بار وبری برای همیشه ی تاریخ فارغ از زبان ها،زمان ها،مکان ها و نهان ها با تکیه بر فطرت پاک انسان ها( به عنوان حلقه ی مشترک زنجیره ی انسانی)بگستراند و این چنین ظریف و دقیق راه و چراغی در دست و دل گیرد و خیل عظیمی از دیروزیان،امروزیان و بی تردید در سراسر این کره ی خاکی با همه ی تفاوت ها هم زبان،هم زمان،هم مکان و … سازد. خوان نعمتی که روح تاریک تاریک طلبان را نیز مسحور و مبهوت خود سازد. ایران( با همه ی سنگینی و باری که فرهنگ و تمدن آن میشناسیم) بدون تردید و بدون ذره ای اغراق مدیون،
تکرار میکنم،
مدیون شجریان هاست.
فردوسی موسیقی ایران.
زبان نی ها و نای های مولوی
فریاد رسا و گیرای حاصل از آتش عشق سعدی
آینه ی تمام نمای رندی های حافظ و … من خاکسار کجا و زبان گشودن از مقامی چون شجریان کجا؟
مردم ایران لحظه ی تحویل سال امسال کلاغ شوم سرنوشت قاصد خبری بود که همیشه از فکرم از ترس به حقیقت پیوستن آن در گریز بود.
شجریان بار رفتن بسته.
شجریان ساز جدایی کوک کرده.
شجریان این بار بازیگر نقش کوچند ها شده.
شجریان…
رنگ خبیث بی کسی بار دیگر از شوم ترین افق های تاریخ در رخساره ی مام وطن از برای چیدن از فرزندی دیگر از گلستان فرزندان برومندش را می نمایاند.
مردم ایران زمین سیرت و فطرت پاک ونیک تان در همیشه ی تاریخ جلوه ی نمایان و کالای همیشه خریدار بوده.
بیایم از زرتشت و مسیح و کلیم و اسلام و انسان،
از ایران وتوران
از شرق و غرب
از خزر و خلیج پارس
از زمین و زمان
و از
از
از ضمیرمان،
واز سویدای دل هامان هم پیمان و هم سوگند
دست به دعا
به زمین و زمان
به جسم و روح
و به هر چیز و همه چیز ببریم و بازی شوم سرنوشت مکار را بر هم بزنیم تا شاید شجریان را حیاتی دوباره بخشیم.
ای که دستت می رسد کاری بکن…
بشارت جعفری.