در نقد کتاب اوضاع سیاسی اجتماعی ایل بویراحمد بین سالهای ۱۳۰۴ تا ۱۳۴۲ تالیف ستار صدری در شماره پیشین تا صفحه ۸۰ این کتاب مورد نقد و بررسی قرار گرفت، حال ادامه نقد این کتاب از نظر خوانندگان محترم می گذرد.

فصلی نو-هادی خان ضرغامپور

در ص ۸۴ آمده است: «اشتغال عشایر به جمع آوری سلاح و غنیمت که علیرغم تلاش لهراسب، قبل از اتمام کار نظامیان صورت می گرفت  و نیز تلاش بیشتر نظامیان محصور در تنگ  بویژه فوج نادری، باعث شد تا سرانجام راهی به بیرون از تنگ گشوده شده و باقیمانده نیز با مشکلات فراوان به فهلیان بازگردند و از آنجا مجروحان را به شیراز منتقل نمایند». سنگر خوانین مشرف به صحنه نبرد بود طبل امان و تسلیم اردو نواخته می شد «بویراحمدیها متوجه نبودند هدف از نواختن طبل چیست، به نبرد ادامه می دادند…» اما باید گفت که خوانین و کدخدایان با مشاورین بیسواد ولی دانا و کاردان خویش مصلحت دیدند که لهراسب، مرد شکست ناپذیر که فرماندهی یک فوج از نیروهای محلی را به عهده داشت احضار شود. کی نصیر تامرادی و کی راه علی قایدگیوی ، برای آوردن لهراسب انتخاب شدند و هر دو راهی میدان نبرد شدند. شیوه تیراندازی لهراسب مشخص بود که در کدام نقطه حضور دارد.
پیک بلافاصله خود را به جایگاه لهراسب رسانید و اظهار نمود خوانین شما را احضار کرده اند.  به همراه پیک نزد کدخدایان که در مکان دیگری استتار نموده بودند آمد و دست جمعی به مقر خوانین رفتند در یک جمله  از  ایشان خواستند افسران، درجه داران و سربازان اکثراً زن و فرزند دارند، ما در این جنگ فعلاً پیروز هستیم، تمام سلاح را متصرف شده ایم،  مصلحت است راه را باز کنید تا باقی مانده سربازها از تنگه خارج شوند. کی لهراس اظهار داشت که چشم، اما وقتی مار را کشتی فراموش نکنید سرش را هم باید له کنی. گفتند حرف شما درست است ولی چاره ای نیست .
مولف در صفحه ۸۵ می نویسد: « قشون بختیاری طی سه روز به کهگیلویه وارد شد و در مرز ممسنی (منطقه امیر ایوب) مستقر گردید.  با استقرار اردوی دولتی تحت فرماندهی سرداراسعد، امامقلی از قلعه نوگک، سرلشکر شیبانی از ساخلوی نظامی فلهیان و شکرالله خان و سرتیپ خان از بویراحمد احضار گردیدند. امامقلی خان و شکرالله خان حاضر شدند ولی سرتیپ خان …..در آن جلسه حاضر نشد تا اینکه خودش بعدها تسلیم شد و به تهران اعزام گردید»  اولاً کهگیلویه با مسیر اردو خیلی فاصله دارد اردو از مسیر شهرکرد و فلارد با اختیارات تام وارد بویراحمد شدند. سردار اسعد  سمت وزارت جنگ کشور را داشت و به علت اصرار و خواهش از رضاشاه برای جلوگیری از ادامه جنگ و خونریزی این مسئولیت را به عهده گرفت. شب اول در منطقه ای به نام گزدون پاتاوه مستقر شدند. بویراحمدیها به اردو شبیخون زدند. ملابهمن برادر کی نصیر و آقا گودرز یکی از فرماندهان قشون بختیاری از هر دو گروه کشته شدند. فردای آن شب توافق برای مذاکره و آتش بس اعلام شد. سردار جنگ با شکر الله خان در منطقه ای به نام گریوه ده شیخ پاتاوه با شکر اله خان ضرغام الدوله  ملاقات نمود و تأمین و اطمینان شاه را به او ابلاغ نمود و گفت تا من زنده هستم شما مشکلی ندارید و بقول خود وفا کرد و همینطور هم  شد و شکر اله خان از راه سمیرم عازم تهران شد.  بلافاصله نیروی کمکی کی لهراس رسید، منتهی شکر اله خان از مرز بویراحمد خارج شده بود. سرتیپ خان و غلامحسین خان تسلیم نشدند و تصمیم خود را منوط به روشن شدن وضعیت شکراله خان نمودند. ورود خان بویراحمد به پایتخت به اطلاع شاه رسید شاه خیلی عصبانی بود ملاقات حضوری به شکر اله خان نداد  اما بازداشت هم نشد و  دستور داد مورد احترام قرار بگیرد ولی تحت نظر باشد. بعد از مدتی شکراله خان اقداماتی برای آمدن سرتیپ خان و غلامحسین خان انجام داد غلامحسین به تهران نرفت و شخصاً آغاسیف اله شجاعی با عده ای از سوارانش محرمانه سرتیپ خان را تا سمیرم همراهی کردند از آنجا با ماشین راهی تهران شد. البته عده ای محدود از بویراحمدیها بصورت محرمانه، داوطلبانه با پیشنهاد و گرفتن امتیازاتی از دولت جهت کشتن یا دستگیری سرتیپ خان طرحی ارائه دادند که بیشتر جنبه مادی داشت و دولت موافقت نمود. ولی با اقدام آغا سیف اله نافرجام ماند.
مولف آورده است که در سال ۱۳۲۰ که بر اثر وقوع جنگ جهانی و ضعف دولت مرکزی و سقوط رضاخان سران ایلات تل خسرو را غارت کردند، درحالی که خوانین جملگی در تهران تحت نظر بودند.
همچنین در صفحه ۱۱۱ عاجزانه از مردم واقع بین تقاضا نموده است که « …هرگز وقوع این قبیل حوادث جانکاه را که انسانهای بی گناهی در آن جان باختند و اموال فراوانی را که حاصل دست رنج و زحمت طاقت فرسای صاحبان آن بود به ناحق به یغما می رفت، به حساب  مردم دلیر و شجاع و غیرتمند بویراحمد نگذارند ، بلکه این واقعیت مهم را همواره مد نظر داشته باشند که عشایر این خطه قهرمان خیز، همانند سایر نیروهای عشایر میهن اسلامی مان پیوسته در یک مثلث شوم خان، شاه ، بیگانه گرفتار بوده و … »  که اولا باید شرایط زمانی و مکانی و اقتضائات زمان را در تالیف اثر خود به کار می گرفت که این مورد در نوشتن تاریخ مهم و تاثیر گذار است. ثانیا مولف در زمانی که اثر درباره آن تالیف شده، کودک بوده و تجربه شخصی هم از آن زمان ندارد که بتواند در منابع سره را از ناسره جدا نماید.
در همان صفحه مولف آورده است که معلمی به نام صیادی مورد بی مهری خوانین قرار گرفته  که براساس تحقیقات صورت گرفته از زمان سلطنت رضا شاه تا اوایل سلطنت محمدرضا، معلمی به این نام در سی سخت نداشته ایم.
هر حکومت ایالتی یا ولایتی یکی از وظایفش، مخالفت با مزدوری برای اجنبی ها و مخالفین حکومتش است.  مخالفین شخصی به نام مرحوم صابری سی سختی در سال ۱۳۴۲ بر علیه وی توطئه ای طراحی کردند. شرح ماجرا از این قرار است که نامبرده در سالهای قبل از انقلاب سفید؛ طبق معمول آن زمان نامه ای به خسروخان بویراحمدی می نویسد و  در غائله جنوب- یا صحیح تر شورش جنوب- فردی بنام خسرو خان را به عبداله خان تبدیل می کند که گزارش آن به مقامات می رسد  و صحت این گزارش تایید می شود. به همین استناد  صابری سی سختی در دادگاه (زمان جنگ شیراز) به همین اتهام محکوم به اعدام می شود. عده ای از کسان وی به آقای بهمن بیگی متوسل می شوند و ایشان را نجات میدهند. در روز محاکمه برای دفاع از خودش نیز منکر آنهمه محبت های عبدالله خان شد، مجبور بود تقیه کند و خود را مخالف و مورد آزار و اذیت مأمورین خان معرفی نماید. عده ای این ادعا یا دفاع را بزرگ جلوه دادند و بعد از پیروزی دولت در شورش بر علیه عبدالله خان آن را منتشر کردند. این مرد بسیار شریف و مورد احترام بود و از اول اشتغالش از حقوق و مزایای خوانین برخودار بود. چند سال در ضرغام آباد و سرچنار همراه ایل بویراحمد ییلاق و قشلاق کرده و بچه های عشایری اطراف طایفه ایلخان را باسواد نمود . شکی نیست در آن  زمان  ارتش از اینگونه افراد استفاده می کرد. اینجانب افتخار شاگردی کلاس اول و دوم او را داشتم ریاضی و فارسی و علم الاشیاء و قرآن تدریس می کرد و در این رشته ها  تسلط کامل داشت.
ادامه دارد…