نسل بی جانشین
- شناسه خبر: 3481
- تاریخ و زمان ارسال: 9 فروردین 1396 - 05:06
فصلی نو-حمید تقوی
بانویی یگانه از نسلی بی جانشین
بعد از این دشوار بیند چشم تنگ روزگار ……… این چنین وارستگانی اندر این شهر و دیار
کامل اندر ناقص و بی انتها در منتها……… خود تو گویی در نگنجد من ندارم استوار
زانکه در مرگ چنین بانوی ممتازی، دریغ………خود به صد حسرت عیان دیدم به چشم اعتبار
در دوگز چلوار پیچیدند فضلی بیکران………در بدستی خاک جا دادند بحری بی کنار
شخص کز وی نام نیکو ماند و آثار نیک……..زنده باشد در شمار مردگان او را میار
معمولاً وقتی کسی می میرد و تشییع و تدفین باشکوهی برایش برگزار می شود و افراد فراوانی در مراسم او حضور می یابند، غالباً یا خود فرد مرحوم صاحب موقعیت سیاسی و یا اداری بالایی بوده است و یا بستگان و نزدیکان او صاحب موقعیت اند. در این اوضاع و احوال ، خیلی از کسانی که حضور می یابند و از صاحب عزا هم عزادارتر می شوند، برای نزدیک کردن خود و تقرب نزد مقامی اند که عزادار شده است. نمونه ها و مثال هایش فراوان است و خودتان از این موارد که به طنزی تلخ شبیه است، بسیار دیده اید و شنیده اید و نیازی به گفتن نیست.
اما در این میان نوع نادری هم هست که اکثریت مطلق شرکت کنندگان در مراسم فقط برای خود شخص متوفی و محبت هایی که از او دیده اند، در مقام قدر شناسی، صادقانه و بدون هیچگونه انگیزه ی انتفاعی به مراسم وی می روند. در ایام اخیر حداقل دو مورد را شاهد بوده ایم. در منطقه سردسیر مرحوم سلامی و در منطقه گرمسیر مرحومه بی بی کوکب تقوی.
در مورد شخصیت مرحوم سلامی بسیار گفته اند و نوشته اند. هرچند هر قدر هم که بگویند و بنویسند کم است. زیرا آن بزرگوار صد چندان بود که در فضاهای حقیقی و مجازی دیدیم. مرحوم سلامی خودش محبوب بود. فرزندان او مانند همه ی نخبگان دیگر، موقعیت اداری یا سیاسی ندارند. مقبولیت و محبوبیت استاد سلامی و سیل توجه فراوان به او، فقط ناشی از شخصیت ممتاز و خدمات برجسته و مهربانیهای خودش بود، که این چنین با استقبال فوق العاده ای روبه رو شد………
در منطقه گرمسیر نیز در سالگرد سفر روحانی حضرت زهرا(ع) یکی از فرزندان او بعد از ماهها جدال غم انگیز با مرگ سرانجام با روحی آرام و دلی شاد و لبی خندان به او پیوست. تقارن این روز برای کسانی که این فرزند را می شناختند براستی معنادار و محل تأمل بسیار است.
حاجیه کوکب تقوی فرزند مرحوم سید علی باز تقوی ساداتی، روحانی دانشمند و پر نفوذ دهه های اول و دوم قرن چهاردهم هجری شمسی است. وی همسر مرحوم سید محمد تقوی روحانی یگانه و محبوب و مقبول مردم چرام در فاصله سالهای ۱۳۵۰- ۱۳۲۰ بود، که شخصیت های بزرگی چون مرحوم سلطانی نماینده بهبهان و کهگیلویه و مرحوم تیمسار علیزاده فرماندار کل برایش احترام فراوانی قائل بودند و کتابهای بسیاری به او هدیه کرده اند، که اکنون موجودند و مرحوم اسکندر خان چرامی، کلانتر پر نفوذ منطقه چرام بعد از رحلت او یک سال عزای عمومی اعلام کرد.
این بانوی ممتاز که همه ی قبیله اش عالمان دین بودند. با توجه به موهبت هایی خدادادی نظیر هوش سرشار و حافظه ی خارق العاده و قدرت بیان عالی، در مختصات خودش براستی بی نظیر بود. وی در کنار این ویژگی های ذاتی، خصوصیاتی چون ایثار، گذشت، مهربانی، یتیم نوازی، مردم داری و مشکل گشایی و ……….. را هم بدان افزوده بود. و آنچه خوبان همه داشتند به تنهایی داشت. کافی بود مطلبی را یکبار بشنود یا کسی را یکبار ببیند تا تصویر آن را در حافظه ی حیرت انگیزش برای همیشه ثبت و بایگانی کند. حضور ذهن او هم فوق العاده بود. برای هر موضوعی بلافاصله شعر یا ضرب المثل مناسب یا حکایت مشابه آن را بیان می کرد و این بر لطف کلام او بسیار می افزود.
در کشاورزی و باغداری و غرس و نگهداری درختان مختلف نیز آیتی و حکایتی بود. همسرش از زمین داران عمده ی منطقه ی چرام و سرفاریاب و سادات بود. مدیریت زراعت و کاشت و برداشت محصول این املاک همه برعهده ی او بود.املاکی که بسیاری از آنها بعدها طعمه ی طماعان گردید.
در مجلسی که حضور می یافت همه ی نگاهها متوجه او بود که چه می گوید و چه تصمیمی میگیرد و پیشنهادش چیست. به راحتی بر جلسه مسلط می شد. کلامش نافذ، استدلالش نیرومند و تصمیماتش فصل الخطاب بود. هوش و حافظه ی خارق العاده اش از او شخصیتی یگانه ساخته بود. خونسردی و اعتماد به نفس بالایی داشت. در میهمان نوازی و دستگیری از فقیران و ضعیفان در این دیار نظیر نداشت. ایثارگری و بخشندگی اش زبانزد خاص و عام بود. تا لحظه ای که زمین گیر شد برایش استراحت کردن معنی نداشت. او بخشی از تاریخ منطقه بود که در متن حوادث تاریخی قرار گرفته بود. با تجربه و درایت و سیاستی که داشت گره بسیاری از منازعات محلی را با سرانگشت تدبیر می گشود. و به راحتی غبار دشمنی را از دلها می زدود.
در هنرها و مهارت های زنانه چیزی نبود که آنرا در حد کمال نداند از انواع آشپزی گرفته تا قالی بافی و ………
در خیاطی نیز مهارت بسیاری داشت. انواع خیاطی از برش و زیگزاگ و دوخت و….. همه را می دانست. اهل فن می دانند که خیاطی چه هنر ظریفی است و چقدر حوصله و پشتکار می خواهد تا بتوان آن را یاد گرفت.
خواندن را در حد تشخیص کلمات می دانست. معلوماتش همه از طریق شنیدن بدست آمده بود که بقول مولانا: آدمی فربه شود از راه گوش.
چه بسیار دانش آموزانی که با حمایت های مادی و معنوی اش توانستند درس بخوانند و به جایی برسند.چه بسیار یتیمانی را که پرورد و بزرگ کرد و به زندگی شان سر و سامان داد. چه بسیار زنانی را که هنگام زایمان از خطر مرگ نجات داد. چه بسیار مردگانی را که غسل داد و کفن کرد و به خاک تیره سپرد. از چه بسیار طلاق ها و فروپاشی خانوادگی که جلوگیری کرد. خودش دختر نداشت اما چه بسیار دخترانی را که آبرومندانه به خانه بخت فرستاد. چه بسیار زمین های مسکونی را که رایگان یا با قیمتی بسیار نازل در اختیار متقاضیان نهاد. چه بسیار افراد کم بضاعتی که به کمک او و به دلیل مهربانی های او توانستند از بی خانمانی رهایی یابند.چه بسیار نیمه شب هایی که در باران ها و سرمای زمستانی و گرمای تابستانی بدنبالش می آمدند تا زن باردار یا بیماری را نجات دهد و او هیچگاه حتی یک بار هم نه نگفت.
مورد اعتماد همه ی کسانی بود که او را می شناختند یا غیابی وصفش را شنیده بودند. صندوق هایش پر از اسناد و قباله های مردم بود. اغلب کسانی که مادر یا همسرشان می مرد یادگارهایش را به رسم امانت به او می سپردند. تا بعداً تحویل بگیرند. رازدار زنان قوم و قبیله و منطقه بود.
شجاعت و جسارتش نیز مثال زدنی بود.ترس برایش معنا نداشت. فراموش نمیکنم ، وقتی قاضی خشن و مقتدر استان که در آن موقع با دیدنش همه از وحشت برخود می لرزیدند با حالتی فاتحانه و با غروری خاص به او گفت : بی بی! آقا محمد تقی تان را هم کشتیم.(منظورش مرحوم آقا محمدتقی خوبانی کدخدای مقتدر منطقه بود) بلافاصله جواب داد کشتن که هنری نیست! حالا که بنظرتان کار خوبی کرده اید و او را کشته اید، چرا جسدش را به خانواده اش تحویل نمی دهید.مرده که اسیر خاک است.آقا محمدتقی مرد بزرگی بود. او آدم کوچکی نبود که این طور با او برخورد می کنید. این قاضی که بعدها خودش در دادگاه انقلاب قم محاکمه و محکوم شد و در آنجا مانند همه خیانتکاران پشیمان گریه می کرد و التماس می نمود،با عصبانیت گفت پس تو بیا و جای من قضاوت کن. جوابش داد که اگر من جای تو بودم که کار به اینجاها نمی کشید و ……..
در شناخت گیاهان دارویی و طریقه استفاده از آنها و موارد مصرفشان طبیبی حاذق و ماهر بود.یکی از صندوق هایش پر از اینگونه داروها بود.بعضی از بیمارانی را که حتی پزشکان جوابشان کرده بودند به این طریق مداوا نمود.
احترام گذاشتن به کودکان و سرگرم شدن و شوخی کردن با آنها، بخصوص اطفال ناقص و….. از دیگر صفات او بود. تشخیص جنسیت جنین با یک لمس ساده و چند ماهه بودن او را فهمیدن، نیز برایش امری بسیار ساده و عادی بود. اکثریت مطلق پیش بینی هایش درست از آب در می آمد.
پرکاری و انرژیک بودنش همه را به حیرت می انداخت. با اذان صبح بیدار می شد. و تا نیمه شب همچنان به کار مشغول بود. هیچگاه از مهمانداری خسته نمی شد. روزهایی که مهمان داشت شادتر و سرحال تر از روزهای دیگر بود.
عیادت از بیماران و آشنایان و سایر فامیل را از وظایف ابتدایی خود می دانست. همیشه از حال همسایگانش با خبر بود. در دهه های سی و چهل و پنجاه، که هنوز فقر در روستاها بیداد می کرد، غالباً برای همسایگان دور و نزدیک مواد خوراکی می فرستاد.
علم الرجال و انسابش هم مقوله ی دیگری بود. اکثریت افراد منطقه گرمسیر از طوایف سادات امامزاده علی، بایاری، شیخ،شیخونی، گشتاسب، آرندی، بناری و……………. تا چند نسل همه را می شناخت. روابط نسبی و سببی شان را می دانست.
بازماندگان فامیل های دور و نزدیکی را که صدسال یا بیشتر منطقه را ترک کرده و به تهران، شیراز، اهواز، و……. رفته بودند همه را می شناخت. و احوالشان را می پرسید و آنها نیز همواره به سراغش می آمدند.
ایامی را که به تناوب در بیمارستان بستری بود، سیل عیادت کنندگانش کارکنان بیمارستان را به حیرت وا داشته بود که این پیرزن بیمار چرا این همه مراجعه کننده مشتاق دارد. زمانی هم که در خانه و روی تخت طبی اش آرمیده بود روزی نبود که تعدادی میهمان و عیادت کننده نداشته باشد.
عروس جوانش که پرستار واقعی اش بود میگفت نمی دانم چه رازی در این میان است که اصلاً از خدمت کردن به او و پرستاری اش ذره ای خسته نمی شوم. یکبار۲۵ شبانه روز متوالی در بیمارستان دهدشت روی صندلی کنار تخت او به حال آماده باش و آماده به کار نشسته یا کنارش ایستاده بود. بدون اینکه احساس ناراحتی یا حتی ابراز خستگی کند. کسانی که بیمار داری کرده اند عظمت این مقوله را می توانند دریابند. برای امثال ما که از بیماران بی حرکت پرستاری نکرده ایم این موضوع قابل درک نیست.
جناب آقای جان محمد خان چرامی که خود از بزرگان و پیران منطقه و آخرین بازمانده ی مرحوم حسینقلی خان و برادر کوچکتر مرحوم اسکندرخان سیاستمدار و کلانتر پر نفوذ سابق چرام است و در حال حاضر سرشناس ترین شخصیت منطقه چرام محسوب می شود، در همان لحظه ای که حادثه اتفاق افتاد، با چه زحمتی خود را به مسجد رسانید و در میان انبوه جمعیت حاضر در مسجد جامع چرام با دیدگانی اشکبار و حالتی محزون و ماتم گرفته با لحنی بغض آلود سخنرانی کوتاهی کرد و گفت مردم بدانید که نه یک نفر مرده است. بلکه یک منطقه یتیم و بی مادر شده است. من و امثال من می دانیم که چه بانوی بزرگواری از دست رفته و چه گوهر نایابی اینک مفقود و چه شب چراغ تابنده ای خاموش شده و چه خورشید فروزانی در منطقه غروب کرده است. منطقه چرام گوهر رخشان و کوکب درخشانی را از دست داد که تا مدتها و شاید هیچگاه جایگزین ندارد و آسمان گویا که در ترکش همین یک تیر داشت……………….و……….
چنان نفوذی داشت که کافی بود پیامش به کسی برسد تا بی درنگ به حضورش بشتابد و یا به دنبال کاری که گفته بود برود. این همه نفوذ کلام و حس احترام حتی در تاریخ هم نمونه هایش نادر است. نود سال با احترام و افتخار زیست. نه تنها فرزندان خودش بلکه همه ی فامیل و آشنایان در مقابلش خاضع و خاشع و احترامی فوق العاده برایش قائل بودند. او هم تسلط معنوی و استیلای شخصیتی گسترده ای بر آنها داشت.
جایگاهش بین زنان منطقه به گونه ای بود که اعلمیت و افضلیت او را پذیرفته بودند. اگر با گروهی به جایی میرفت همه پشت سر او قرار می گرفتند و به احترامش کسی جلوتر از او قدم برنمی داشت. گویی نوعی ریاست معنوی بر زنان منطقه داشت. این گونه صحنه ها را بارها مردم قدیم چرام از نزدیک و با چشم خود دیده اند.
این نکته را به خوبی می دانست که در ارزیابی شخصیت انسان ها باید واکنش ها و رفتار هایشان را هنگام کسب نفع یا دفع ضرر دید. بارها دیده بود که بسیاری از انسانهای ظاهرالصلاح و به ظاهر مودب و خوب، هنگامی که منافعشان به خطر می افتد تبدیل به چه موجودات وقیح و پست و دریده ای می شوند. یا برای اینکه سود مختصری ببرند چقدر به تملق و چاپلوسی می پردازند و همه ی قیدها و قوانین اخلاقی را زیر پا می گذارند.
در حق شناسی به راستی یگانه بود. امکان نداشت محبت یا خدمت کسی را بدون پاسخ بگذارد. این نکته باعث شده بود که هیچ مقوله ای مانند حق ناشناسی بعضی افراد و بی انصافی شان در قضاوت نسبت به دیگران، او را اندوهگین و غمناک نسازد.
هر کس او را یکبار می دید و سخنش را می شنید تحت تأثیر جاذبه فراوان شخصیتش قرار میگرفت. با وجود توانمندی های فراوان و امتیازات فراوان نسبی و حسبی اش ، ذره ای کیش شخصیت نداشت. تواضع ، فروتنی ، صبوری ، بردباری و مردمداری اش همه را به حیرت می انداخت.
ترسی از مرگ نداشت. دهها سال پیش کفن مکی با خود آورده، کافور و سایر وسایل لازم را تهیه کرده، حتی جایی را برای قبرش مشخص کرده بود.
.در مراجعت از سفر زیارتی مکه وقتی از مسیر باشت-چرام می آمد جمعیت انبوه مردم، بیش از بیست کیلومتر یعنی تا روستای خیمند به استقبالش آمده بودند. در آنجا توقف و در سخنان کوتاهی از مردم تشکر صمیمانه ای کرد. مردم هم به دنبال او حرکت کرده و تا خانه اش در چرام او را بدرقه کردند. اینگونه استقبال گسترده در تاریخ این دیار کم سابقه بود.
در نجوم سنتی و جایگاه ستارگان و تأثیر آنها و تشخیص روزهای خوب و بد و قمر در عقرب و…………. اطلاعات کاملی بر اساس دانش و اعتقاد علمای گذشته داشت. وقتی که از او اینگونه مسائل را می پرسیدند و من گاهی به خرافاتی بودنشان اشاره می کردم، می گفت برای امثال تو و نسل شما خرافات است. مردم هنوز به این مقوله ها اعتقاد دارند. اعتقادات مردم هم محترم است و نمی توان یک روزه مقوله هایی را که جا افتاده است عوض کرد.
از اینکه می دید مردم چقدر او را دوست دارند و برایش احترام قائلند و خدمات و زحماتش اینطور نتیجه داده است، غرق لذت می شد. لبخند رضایت بر لب و شوق در دیدگانش براحتی مشهود بود.
گاهی اوقات پیرزنان و پیرمردان فامیل و حتی غیر فامیل به خانه اش می آمدند و هرکدام تا مدتها می ماندند. او با خوشرویی بسیار از آنها پذیرایی و نگهداری می کرد، به طوری که هرگز احساس نمی کردند که ممکن است از ماندنشان ملول گردد. البته او هم هرگز احساس ملال نمی کرد و برخوردهای خیلی صمیمانه اش باعث دلگرمی آنها بود.
اگر کسی هدیه ای برایش می آورد حتما با هدیه ای گرانبها تر از طرف او مواجه می شد.
ساعت پنج عصر روز پنجشنبه ۱۲/۱۲/۹۵ که جان به جان آفرین سپرد، با آنکه به خاطر رسیدن فرزندان بزرگش از تهران و مشهد ، اصرار و توصیه فراوان شده بود که تا فردا صبح خبر به بیرون درز نکند، هنوز نیم ساعت نگذشته بود که حیاط بزرگ خانه اش جای سوزن انداختن نداشت. مسجد جامع چرام که در نزدیکی خانه ی اوست و همسرش اولین سازنده اش بود، در کمتر از یک ساعت از مردمی که خبر را شنیده و سراسیمه و شتابان به آنجا هجوم آورده بودند چنان شلوغ شد که بی سابقه بود.
او مردم را دوست داشت. مردم هم بسیار او را دوست داشتند و برایش احترامی فوق العاده قائل بودند. به همین دلیل در مراسمش سنگ تمام گذاشتند و مراتب قدر دانی و قدرشناسی خود را به بهترین شکل ممکن نشان دادند. دنیا به کسی وفا نمی کند. این عجوزه عروس هزاران داماد است. او هم رفت. اما نامی نیک از خود به یادگار گذاشت و در تاریخ منطقه نام خود را جاودانه کرد.
به قول رشیدای کاشی:
کی علم و هنر ساخته محبوب کسی را………………..باید که خدا خلق کند خوب کسی را
ارسال دیدگاه
نظرات ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط مدیران سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
نظراتی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد