فصلی نو – مطلبی را که در زیر می خوانید از سری یادداشت های مخاطبین سایت است و انتشار آن بمعنای تاید یا رد نوشته نیست .

فصلی نو – هادی ضرغام پور

پدرم در ۱۴ خزداد ماه سال ۱۳۴۲بوسیله عوامل نفوذی رژیم شاهنشاهی با همکاری نزدیک ترین وابسته اش کشته شد و ما با شکست جبران ناپذیری مواجه شدیم ، نیروهای غیروفادار ما خیلی سریع متلاشی شدند ،یکی بعد از دیگری با عجله و بدون قید و شرط با واسطه و بدون واسطه تسلیم دولت شدند چون از قبل مطلع شده بودیم .

وسیله عامل نفوذی شناخته شده ،همراه تیم ترور خواهیم شد ،بنده و برادرم خداکرم خان بشدت شب و روز از خود مواظبت می کردیم ،خواهرم بی بی اقدس هم به ما اطلاع داده بود که قاتل تان دوش ب دوش شماست دقیقا ذهنیت ما از آن تاریخ دو برابر شد طولی نکشید که خبر دادند سرهنگی بنام پژمان فرمانده عملیات نقاره خانه منتظر دیدار شماست ،خوشبختانه ضارب هم برای دیدار فامیلش آن شب بمنطق جوش رفته بود از موقعیت استفاده کردیم شبانه از افراد همراه مورد اعتماد خداحافظی کردیم .

ضارب تیرش به هدف نخورد و از امتیاز و پاداش محروم ماند سرهنگ در مارگون منزل بی بی جانی عمه ام بود از ورود ما به اتاق بلند شد و تسلیت گفت ،وارد بحث و گفت و گو شد از هر دری سخن می گفت ،فقط با برادرم خداکرم خان که چند نفر از ریش سفیدان حضور داشتند سوال کرد در کدام دانشگاه تحصیل کرده ای خداکرم خان پاسخ داد تحصیلات دانشگاهی ندارم .

بالاخره ما را به یاسوج برد و ما را به دیدار خواهرم حاجیه اکرم به سروک فرستاد خواهر را ملاقات کردیم چه ملاقاتی! یک کلمه با ما صحبت نکرد همه اش شیون بود یک سرباز با راننده همراه ما بود (بدون اسلحه )سخت تحت تاثیر شیون و زاری خواهرم قرار گرفتند ،در برگشت تا فرودگاه اشک می ریختند ما با هواپیما وارد شیراز شدیم ،یک ستوان مسافر هواپیما بود ،سوال کرد این مسافران را معرفی کنید استوار گفت : ایشان کلیعلی خان داوری برادر عبدالله خان و این ۳ تن پسران عبدالله خان هستند ،شهباز زودتر از ما بوسیله ملک منصورخان باشتی تسلیم شده بود .

افسر با کمال پررویی گفت : کاش شما را در کوه ملاقات می نمودم نه در هواپیما ،کلبعلی خان در جواب گفت: جناب در توت نده و گجستان همدیگر را ملاقات کردیم ،بلافاصله سرهنگ پژمان که در جلو نشسته بود به افسر فوق پرخاش کرد و گفت : غلط کردی خفه شو .

در فرودگاه شیراز خبرنگاران خداکرم خان را احاطه کرده بودند آنچنان ایشان را سوال پیچ کردند و آنچنان سریع پاسخگو بود که با هر کسی برخورد داشت از سواد و دانش نامبرده تعریف و تمجید می کردند .

چند روزی بازداشت بودیم ،اقدامات بشردوستانه آقای پیرنیا استاندار وقت فارس بحضور شاه ،چون شرایط بازماندگان برایش بار سنگینی بود و وجدانش را عذاب می داد آریانا بعد از چند روز بازداشتی ما را پذیرفت و در معیت چند مامور لباس شخصی وارد ستاد نیروی جنوب فلکه ساعت شیراز شدیم .

سپهبد آریانا سرلشکر ضرغام فرمانده لشکر خوزستان ،سرتیپ دانشور ،سرتیپ اردوآبادی (طالب زاده ) و چندین افسر دیگر که نام آنها را نمی دانم هیچ تمایل نداشتند در حق ما گذشت کنند باستثنای سرهنگ نادری افسر نیروی هوایی یا دریایی خاطرم نیست وی بخاطر کار شخصی آمده بود ،این افسر شریف  نجیب در سالن به سخنان آریانا گوش می داد آریانا دستور قاطع نظامی داد خداکرم خان برای تحقیقات و بازجویی تحویل ساواک گردد ،هادی و شهباز موقتا به ساواک تحویل شدند ،سرهنگ نادری سلام نظامی داد  اظهار نمود تیمسار معظم حالا که شما لطف دارید و علیحضرت هم دستور فرمودند که این دو برادر ر ا در ادارات دولتی استخدام ،ولی خارج از کهگیلویه و بویراحمد  استان فارس زندگی کنند چنانچه به ساواک اعزام شند دچار مشکل روحی می شوند .

سپهبد آریانا بلافاصله پذیرفت و دستور داد تا روشن شدن تکلیف واقعی ،آنها در اتاق افسران باشند اطاق دادند یک سرباز مسئول پذیرایی مرتب بصورت آزادانه روز و شب در خیابان ها قدم می زدیم ،دستور داده شد طبق فرمان شاه به همه خانواده های معدومین شورش جنوب مستمری پرداخت شود و بخشنامه کردند بازماندگام معدومین مورد عنایت شهریاری هستند ،هیچ مقام  مسئولی حق تعرض یا مزاحمت به این خانواده ها را ندارد ،بنده را به دانشسرا فرستاندند بعد از یکسال مفتخر به لباس مقدس معلمی شدم ،شهباز خان هم به آب و برق خوزستان معرفی شد  در آن سازمان استخدام شد ،بنده به دشت میشان خوزستان ابلاغ گرفتم ،شهباز هم قبل از من به دزفول رفته بود چند روزی کمتر از یکماه در محل خدمت بیشتر نبودم به دلیل شهر مرزی احضار شدم ،رئیس کارگزینی را بدلیل اینکه ابلاغ  من را به دشت میشان مرزی زده بد توبیخ کردند ،مجددا ابلاغ را به دزفول زدند از سال ۴۲ تا ۴۹ در خوزستان بودیم در حدد ۵ سال شهباز را به فومن رشت بردند  بنده را به یزد منتقل کردند .

در مدت بلاتکلیفی در شیراز از فرصت استفاده کردیم با عقارب و نزدیکان و دوستان و آشنایان از جمله سید جعفر ابطحی دوست صمیمی پدرم برای نجات کسان زندانی اقداماتی انجام دهیم مشرت کردیم راهنمایی کردند اکثریت صلاح ندیدند با مرحوم آیت الله ملک حسینی صحبت شود زیرا معتقد بودند که ایشان مخالف سرسخت نظام است و از طرفی در شورش جنوب متهم است که به شورشیان کمک می کرده و مرتب طلاب را جهت تبلیغ و تشویق می فرستاد و خوانین و مردم را تشویق می کرد ،اگر چنین پیشنهادی یا خواهشی از ایشان گردد ،شدیدا مقامات برعکس عمل خواهند کرد  با توجه به شناختی که از ایشان داریم خودش جواب رد می دهد این راهنمایی گفتار جناب ابطحی بود بقیه نیز همین اعتقاد را داشتند ،اما آقای ابطحی ضروری دانستند که به بیت حضرت آیت الله دستغیب مراجعه کنیم زیرا از احترامات خاصی در دستگاه برخور دارند مشکلی ندارد بمحضر این بزرگ مراجعه نمودیم مساعدت کردند به ما تسلیت گفت و در حضور خود ما با چند مقام از جمله سرلشکر همایونی واردوبادی ملعون تلفنی صحبت کردند ،قول مساعد دادند اما متاسفانه به قول خودشان عمل نکردند و سرانجام فرمان مقامات بالا را اجرا نمودند .

ناصرخان طاهری پسرعمویم ،خداکرم خان برادرم ،حبیب خان شهبازی ،حسینقلی خان رستم ممسنی  جعفر قلی پسرش ،فتح الله خان حیات ،ملا غلامحسین سیاهپور ،ترکی حسینقلی ایزدی ، غلامحسین محمدی را به اعدام    ملک منصورخان بویراحمدی  عمویم ،و آقا ولی خان کیانی بکش به حبس باد و یکروز محکم کردند .

قبل از اعدام خانین  تسلیم شدن ملا غلامحسین سیاهپور و یارانش آخرین نیروی مبارز  وفای به عهد شورش جنوب ،شاه در رادیو و رسانه ها اعلام داشت بعد از کشته شدن عبدالله ضرغام پور غائله جنوب پایان یافته است .

افرادیکه در غائله جنوب با دولت همکاری داشتند مرد بی مهری سران نظامی قرار گرفتند و به آنها بهایی داده نشد بدون حتی تشکر  قدردانی شیراز را ترک و به زادگاه خویش آمدند .

بنده هم با سرافرازی محل تبعیدم را چند ماهی قبل از پیرزی انقلاب اسلامی بعد از ۱۶ سال تبعیدی  عضیت در سال ۹ فدائیان اسلام  انجمن حجتیه و بدون کوچکترین جرمی نه رستاخیزی ، نه ایران نوینی ،نه ساواکی بدون بازجویی و کیفر خواست با بیش از ۳ سال زندانی پاکسازی شدم ،آقای حاکم شرع وقت شاکی بود که چون کسانت را دولت اعدام نموده بوده فعالیت ضد رژیمی داشته ای .

هادی خان ضرغام پور بویراحمدی