چون او نیز در روزهای تهدید و‌ فشار‌ و تخریب که علیه دیگران به نا حق سرازیر می شد، چشم بر حقیقت بست و زبانش را دوخت و سکوت کرد؛ چون می پنداشت هیچ گاه نوک این پیکان ها به سمت چشم و قلب من نشانه نخواهد رفت؛ پس به من ربطی ندارد!

فصلی نو- یک جوان از بویراحمد

من!
نه به عنوان یک فرزند بویراحمد علیا!
بلکه به عنوان یک جوان و شهروند بویراحمدی که سال هاست عطر آرامش را در سایه سار دنا استشمام و با اقتدار بر نام بشار سجده کرده ام؛ هیچگاه در برابر وقایعی که به کیان و تاریخ و هویت بویراحمد خدشه ای وارد کرده اند، سکوت نکرده و نخواهم کرد؛
هیچگاه نمی گویم آن توهین چون به ایل من روا نشد؛ مرا با آن کاری نیست!

هیچ زمانی در اندیشه ام خطور نخواهد کرد، چون آن توهین چون تیری از تفنگ به اصالت من نشانه نرفته است، مرا به مقاومت ملالی نیست!
اما؛…
انتظار بر این بود آن زمان که آن توهین شرم آور به صورت واقعی و یا حتی نمادین، عکس برداری می شد یا که بساطِ جام و می اعدام بر پا بود؛
یا
آن لحظه که برای رها شدن انرژی و نقش بستن گل لبخند بر لب های ترک‌ خورده؛ اجرای صحنه نمادین اعدام، بستری برای تهدید شد؛
انتظار بر این بود که دکتر بهرامی نه به عنوان یک شهروند و فعال سیاسی-اجتماعی؛ بلکه به عنوان فرزند شریف بویراحمد در جهت دفاع و حمایت از کیان و شرافت و اقتدار و عظمت نه زارعی، نه تیرتاجی، بلکه بویراحمد قلم ‌بردارد و استوارانه از بویراحمدِ تاریخ ساز با مردمان با فرهنگ و متمدن و نجیبش دفاع کند؛ نه آنکه با چنین متنی که عامل و عوامل پیدا و پنهان این خطای نابخشودنی تاریخی، که به جنایتِ فرهنگی-تاریخ خود اعتراف کرده اند و آن را پذیرفته اند؛ ایشان دست به انکار این عمل ببرند و به جای دفاع از ایل، فرهنگ و منش بویراحمد، قلم به دست بگیرد و به تطهیر رفتار سراسر ناپسند و غیر قابل بخشش آنان بپردازد که نوک قلمشان در جگر بویراحمد تا ابد خونش را قطره قطره بچکاند!
جناب آقای دکتر بهرامی!
من پیشگو نیستم!
جادوگری را نمی پسندم!
از بیان گفتار و رفتار و اعمال تلخ، سخت می رنجم!
اما چنین واکنش های کر کننده ای از جنس واکنش های شما، پیش از اجرا و‌ نمایش صحنه اعدام مرا از آینده می ترساند!
چون ملتی که حاضر به خواندن تاریخ خود نباشد؛ لاجرم مجبور به تکرار آنست و بهای سنگینی را به خاطر ندانستنش خواهد پرداخت!
نقل است:
روزی آیت الله هاشمی رفسنجانی به شهید بهشتی گفتند:
«صدای توهین ها، تهمت ها، تخریب ها و تهدیداتی که علیه تو بیان می کنند، می نویسند و نشر می دهند را نمی بینی!؟
چرا جوابی نمی دهی!؟
چرا سکوت می کنی!؟»
می گویند دکتر بهشتی اینچنین پاسخ داد که:
«ملالی نیست! این آسیاب به نوبت است».
یا روزی که به بیت آیت الله منتظری حمله و به مامن ایشان خسارت وارد کردند و با تهدید خواستار محاکمه این آیت الله شدند؛
دخترِ آیت الله منتظری می‌ گوید:
«به آیت الله هاشمی رفسنجانی نامه نوشتم که اگرچه می دانم با پدرم اختلافات فراوان دارید اما دستور دهید این جماعت دست از تخریب و تهمت و ‌تهدید بردارند تا آرامش به بیت ما بازگردد.»
دختر آیت الله منتظری می‌نویسد؛ هر چه ماندیم! هرچه خورشید طلوع کرد و شب ها تا سپیده دم با وضو به دیدار‌ خدا در نماز صبح رفتیم، پاسخی از آیت الله هاشمی رفسنجانی نگرفتیم!
مجدد برای آیت الله هاشمی نامه نوشتم نه به این اُمید که پنجره ای برای ما بگشاید؛ بلکه نامه نوشتم که بگویم:
«این شتریست که امروز در دربِ خانه ما نشست و فردا روز نیز در درب منزل شما هم‌ خواهد نشست!
و
وقتی که از یک شهروند و‌ یک ایت الله دفاع ننمودید مطمئن باشید این رفتارها از فردا بدعتی خطرناک می شود که دیگر کسی جرعت مقاومت در برابر این رفتارهای خودسرانه را نداشته و کسی هم شهامت دفاع از مظلوم را نپذیرد؛ و تاریخ چه زود برقرار و تکرار شد!
آیت الله هاشمی تهمت شنید!
تخریب شد!
به سویش سنگ و کفش پرتاب شد!
و
در اخر تهدید و ‌سپس به لقا الله پیوست؛
اما…
کسی جرعت دفاع و‌ حمایت از او‌‌ را با تمام نقد های که بر او وارد بود را نداشت!
چون او نیز در روزهای تهدید و‌ فشار‌ و تخریب که علیه دیگران به نا حق سرازیر می شد، چشم بر حقیقت بست و زبانش را دوخت و سکوت کرد؛ چون می پنداشت هیچ گاه نوک این پیکان ها به سمت چشم و قلب من نشانه نخواهد رفت؛ پس به من ربطی ندارد!
جناب آقای دکتر بهرامی!
توهین آن‌ کلیپ به ایل تیرتاجی‌که همواره صلح طلب و لبخند به لب و با قلبی مملو از عشق و عاطفه بوده است، نبود!
بلکه آن کلیپ زشت، توهینی به تمام بویراحمد و تهدید علنی همه آنان بود که بگویند:
«بالاخره بویراحمد علیا را فتح کردیم و این آسیاب به نوبت است.»
جناب آقای دکتر بهرامی!
این ۴ سال چون برق و باد خواهد گذشت ولی متن و‌ کلمات شما در ذهن ایل بویراحمد تا ابد باقی خواهد ماند!
چون این آسیاب به نوبت است.