پیام تقدیر و تشکر پدر مرحومه راضیه گرجیان از مردم
- شناسه خبر: 2191
- تاریخ و زمان ارسال: 15 مهر 1395 - 06:18
فصلی نو–
به نام خدا.
تقدیروسپاسگذاری بخاطر همه محبت هایتان
محبت گرچه نامی بی نشان است.نیازی عرضه کن بر نازنینی
چون سخن عشق نه آنست که آید بر زبان
ساقیا می ده و کوتاه کن این گفت و شنود
واژه محبت شاید مظلومترین واژه بر تارک ادبیات و تاریخ است.چرا که چون ابزاری در دست این و آن است گرچه هماره بر مفهوم واقعی خوداستوار نبوده و چونان نان خشک زینت بخش فقراست و در کانون فقرا بیشتر مشهود است و از آن دست مفاهیمی است که اثبات و عدم اثباتش در مسیر زمان است.
شاید بتوان هر دست یاری بخشی را که به نوعی با جسم عجین است بر چشم و سر نداشت اما به راستی با یک نگاه محبت آلود چه باید کرد؟
وقتی کلامی آغشته ازمهر و محبت بر بستر احساس می نشیند چه مفاهیمی میتواند ادای دینش را بر عهده بگیرند؟
بی گمان انسان در پاسخ دادن به هر چه در خود نمی بیند در باور خویش عاجز و درمانده می شود.
لذا می توان دید و حس کرد که بشر در همه تاریخ وجودی اش بر این بوده تا طیفی از احساس شورشگر و عامی خود را به معرض دید بگذارد.
غلیان شعر از سینه شوریده عاشق سینه چاک یا آوای حزین و سوزناک حنجره مردی که در اندوه هجران فرزند و نوعروس دل سوخته اش می گذارد ده ها و صدها نوع هنر دیگر همه و همه می کوشند تا شاید همنوایی در احساس عصیانگر خویش بیابند.
خون دل هنرمند را جا به جا در ارایه هنرش می توان دید. آنجا که حافظ می سراید:
جای آنست که خون موج زند در دل لعل
زین تغابن که خزف می شکند بازارش.
اما او با همه تلاشش رنج و نداشتن یک همدرد را در ادراک احساس سرشار و متعالی خود بیان می کند و شاعر معاصر حافظ وار می نالد که :
ای کاش می توانستم من
قطره
قطره
قطره
خون خود را بگریم تا باور کنم.
و اینک می توان به خوبی دید که این حجم فشرده احساس انسانی جایی متجلی و متبلور است که با آستینی پر از محبت و گلواژه های مهربانی به دیگر سو رو می کند.
اگر آدمی می توانست پاسخی برای محبت بیاورد که خار با همه درشتی ٬ زمختی و خشونتش در برابر شکوه و شوکت و جلال مهرو محبت که گل نمی داد.
وز محبت خارها گل می شود…
و در این عصر پر ازدحام و دود به قول شاعری معاصر : محبت چونان درویش کشکول سرگردان و پایکشان به هر دری می کوبد اما کو گوش شنوا؟
به جای بارقه صفا و مهر ٬ درخشش برق و آتش در چشمها زبانه می کشد و جوشش خون در رگها.
صد افسوس که این تلاطم بیش از آن کز سر غلیان محبت باشد از جهالت و خصومت است و این حجیم صبر آهنین چونان کاردی بر مغز استخوان می نشیند و روح را می آزارد و می کاهد و چه بجا و زیباست آیه قران( لقد خلقنا الانسان فی کبد ) .
آری ما انسان را در رنج آفریدیم ! نه مومن نه مسلمان نه ناس نه بشر که انسان.چرا که مقصود از انسان موجود آگاه است.
و جز این نیست که محبت به سینه پر درد این رنج کشیدگان آسیا سنگ تاریخ اثر خواهد کرد و شفا از کانون گرم دل آنها خواهد خواست و به قول یکی از نویسندگان:
رنج کشیدن آگاهانه تنها راه دست یازیدن به شرافت و حقیقت است.و این همه گفتیم و در ادا و اجابت و پاسخ محبت درماندیم و رسیدیم به جایی که شاعر خسته می گوید:
همان بهتر که بر بندم زبانم
گذارم دست خود را بر دهانم.
اما مگر می توان خموش بود که خاموشی نابودی است و نابودی در ذات آگاه انسان راه ندارد.
آری :
علی سرشار ترین و لبالب ترین قلب را از محبت داشت و چه خسته و حزین سر در چاه کوفه و مدینه می کرد و می نالید به زغم شیرینی و شریعت.
علی نه غم از دست دادن حکومت آزارش می داد و نه حسرت از کف دادن فدک می آزردش. دردعلی درد رنج و فهم و کمال و رنج داشتن وجودی مملو از محبت بود.
او عاشق بود.دل سوخته ای که در وصال معشوق خویش تیر از پایش بیرون کردند و او فانی در وجود یار و یاور بود و مجنونی بود سینه زلف لیلی خویش .
آری او علی بود ٬ علی.
او که در راه محبت و عشق به این نیت جان خویش بر سر دست گذارد و به تاریخ هدیه داد.
افسوس و دریغ که به قول حافظ:
آن کس اهل بشارت است که اشارت داند
نکته ها هست بسی محرم محرم اسرار کجاست.
آری عشق و آگاهی عجین با هم مایه کمال است و کمال خود دست مایه تنهایی ٬ که ابوذر را از سوز عشق و آتش دانایی است که تنها می میرد و تنها محشور می شود.
و حتی
در این پهنه آلوده به تجدد و تمدن امروزین ٬ باز هم در کوره راههای پر پیچ و خم حیات گهگاه چرخه آوایی و آوازی انسانی چون سیلی نابی خواب را از چشم خواب زده می رباید.اما نه از هر چشمی که
شفا دلی را می لرزاند که زنگار از رخش ممتاز شده که بواقع خلوت دل نیست جای اغیار.
محبت نخواهد مرد هرچند در اعصار مختلف بزکهای زنگین حیات زنگ آرام و متین آن را مخدوش نماید.
باری این سطور برخاسته از کانون دل سوخته خانواده نوعروس پرپر شده ای می باشد که خالصانه ترین پاسخ به محبت ها و لطف و صفای شما ( انسان) باشد که عارفانه آمدید – ماندید- دلداری دادید و صبوری بخشیدید.
باشد تا پذیرای واژه های خسته اما محبت آلودم باشید.
آنکه پیوسته دوستدار صفای شماست.
از طرف : همه اهالی محبت .
به شما خدا جویان.
دل سوخته منصور گرجیان پدر نو عروس پرپر شده مرحومه مغفوره راضیه گرجیان ٬ جمیع برادران و فامیل باالاخص ایل بزرگ بهمنیاری.
به انتظار کوبه ای بر دلهای خسته.
ارسال دیدگاه
نظرات ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط مدیران سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
نظراتی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد