یاداشتی از حمید تقوی ،در سوگ مرحوم “حمزه ولوی”
- شناسه خبر: 3524
- تاریخ و زمان ارسال: 19 فروردین 1396 - 11:20
فصلی نو-حمید تقوی بهبهانی
در مجله نفیس یادگار به مدیریت مرحوم عباس اقبال آشتیانی استاد دانشگاه تهران، مرحوم علامه قزوینی بزرگترین محقق ادبی قرون اخیر صفحاتی را اختصاص داده بود به شرح حال معاصرینی که وفات می کنند. نام آن را وفیات معاصرین نهاده بود. تصور نمی کردم زمانی این اتفاق برای من بیفتد. و من نیز برای نخبگان معاصر و هم استانی های خود که شاهد و داغدار رفتن شان هستم چنین کنم. اما چه می توان کرد. اینجا ایران است و ما ایرانی ها هم مظهرالعجایب,……………………………..
. مرگ او را چه کسی باور کرد؟
کی گفت که آن زنده جاوید بمرد———کی گفت که آن پرتو امید بمرد.
آن دشمن خورشید بر آمد بر بام—-بر بست دو چشم و گفت خورشید بمرد.
خبری بهت آور، دردناک، غیر قابل انتظار و خسارتی بزرگ و جبران ناپذیر. درگذشت و سفر ناگهانی دکتر حمزه ولوی.,…………………. چطور امکان دارد؟ با آن ورزیدگی جسمانی و توان فیزیکی فوق العاده…….. …..چگونه؟ این روئین تن چگونه به خاک افتاد؟ چقدر آرزو داشتیم این خبر دروغ باشد . ولی دریغا که اسفندیار این روزگار را تیر مرگ این بار بر قلبش نشانه رفت,………..
بعد از سالها مفارقت و هجران و فقط گاهی گفتگوئی تلفنی، در مراسم تشییع جنازه مرحوم سلامی ، ناگهان دست مهربانی را بر شانه احساس کردم. اوه….حمزه!!! تویی؟؟؟!!! چنان غرق و مست دیدار شدیم که بسیاری از یاران و آشنایان دیگر هم به ما پیوستند و رفتند. و ما همچنان دست در دست همدیگر قدم زنان و گفتگو کنان راه را ادامه دادیم و………………………
در دوره های مختلف تحصیلی از دبستان تا دبیرستان و دانشگاه همواره تابش ذوق و درخشندگی استعداد او، آموزگاران و دبیران و اساتید دیگر را غرق اعجاب و تحسین می کرد. زمانی که دانشجوی دانشگاه پهلوی شیراز بود و من گاهی با او به دانشگاه می رفتم از نزدیک می دیدم که چه احترامی برایش قائلند. و چگونه به او به عنوان یک دانشجوی ممتاز و استعداد نمونه می نگرند. در منطقه ی گرمسیر هم نامش برسر زبانها بود. او را به عنوان مظهر هوش و فراست و دانایی می شناختند. این جوان روستایی در دهه پنجاه در دانشگاه پهلوی از نخبه ترین دانشجویان به شمار می رفت. هرچند به علت عشق به علم زیست شناسی این رشته را برگزیده بود، اما به راحتی می توانست وارد هر رشته ی دیگری از جمله پزشکی گردد. استادانش هم در آن زمان اصرار داشتند که به دانشکده ی پزشکی برود ولی نپذیرفته بود. با این احوال او یک رند تمام عیار بود. رندی از نوع حافظ و عبید و خیام ، با غالب مشربهای فلسفی و فکری و آبشخورهای آنان آشنا و آگاه بود. به سوسیالیسم ( توزیع عادلانه ی ثروت ) و لیبرالیسم ( توزیع عادلانه قدرت و مهار و پاسخگو کردن آن ) اعتقادی بی شائبه داشت. انتخاب او به عنوان مدیر کل محیط زیست فارس فقط ناشی از لیاقت و توانایی شخصی و شایستگی فردی او بود. وگرنه او نه وارد بازیهای سیاسی شده بود و نه اساساً اهمیتی به این بازیها می داد. درخشندگی اش به صورتی بود که نمی توانستند او را نادیده بگیرند. برجستگی او و امتیازات فراوانش برهمکاران و همگنان و اقرانش به حدی مشهود بود که نمی توانستند او را کنار بگذارند. وگرنه او هم مانند بسیاری از نخبگان دیگر به کناری زده می شد بدون اینکه اتفاقی بیفتد. هرچند که مدیر کل بودن برای او اهمیتی نداشت و حتی وزیر و وکیل و استاندار و …. بودن نیز برای او کوچک بود. و این قباها همه بر قامت او ناساز و برایش کوتاه و تنگ بودند.
کوچکترین دلبستگی و اعتنایی به مال دنیا و لوازم لوکس زندگی نداشت. یک بیت شعر زیبا را با دهها خانه و اتومبیل عوض نمی کرد . با آنکه مانند سایر روستائیان در فقر بزرگ شده بود اما مال و ثروت کمترین وزنی در ترازوی نگاهش به زندگی نداشت. امور اقتصادی خانه را همسرش اداره می کرد. خودش بهایی به سود و زیان ها نمی داد و از همه ی این مسائل برکنار بود.
باید از نوع خودش می بودی تا می توانستی کاملاً بفهمی که در ورای این چهره ی آرام، چه جاذبه های فراوان و استعداد درخشانی نهفته است. هیچگاه به اندازه ی بودش خود را ننمود.
به اندازه ی بود باید نمود———–خجالت نبرد آنکه ننمود و بود.
او حتی توصیه ی سعدی بزرگوار را در مصراع اول نیز به کار نمی بست. مصاحبت و به خصوص شطرنج بازی کردن با او یکی از دلپذیر ترین و زیبا ترین لحظات در روزگار ما بود. چقدر در لطیفه گفتن و فی البداهه نکته پرانی کردن ماهر و استاد بود و در هر مقوله ای سخنانی تازه و بدیع برای گفتن داشت.
دوستان همدل و یکرنگی که با آنها مأنوس بود انگشت شمارند. شوخ طبعی صفت غالبش بود. همین که لب به سخن می گشود و گارد خاص جوک گفتن را می گرفت بی اختیار مخاطب را به خنده می انداخت. جهان بینی و جهان شناسی اش کاملاً علمی بود. نگاه واقع بینانه ای به جهان پیرامون خود داشت. خرافات و جهل و نیرنگ را در هر لباسی راحت شناسایی می کرد. او هم از استعدادهای نادری بود که اگر در جامعه ی پیشرفته ای به دنیا می آمد براحتی می توانست جا پای امثال لامارک و لینه و ……………. بگذارد. اما در جهان سوم براحتی این استعدادها بعد از شکفتن نفله و گاهی نشکفته پژمرده می گردند
در سجایا و ملکات اخلاقی به جایگاه والائی رسیده بود. به طوری که روابط انسانی را مقدم بر هر مقوله ای و برتر از هر اندیشه و آئینی می دانست. وجدان بیدار و انصاف کم نظیرش را جایگزین عقیده و ایمان کرده بود. به راستی در این منطقه از انسانهای نادرالوجودی بود که کمتر نظیرشان به وجود می آید.
به پاس چهل سال دوستی عمیق و زلال و شفاف و استفاده فراوان از محضر دلنشین او خواستم لختی قلم را بر او بگریانم و اندکی از محبت بیکرانش را به خود پاسخگو باشم. دریغا که قلم شکسته بیش از این توان حرکت ندارد.
گر نبودی حلق ها تنگ و ضعیف — ور نبودی خلق محجوب و نحیف
در مدیحش داد معنی دادمی — غیر از این منطق لبی بگشادمی.
ذوق ادبی و نکته سنجی اش در شعر فارسی و لری اگر نگویم بی نظیر لااقل کم نظیر بود. اغلب مثل های لری را با ظرافت های شعری در هم آمیخته بود. بعضی از قصاید لری اش از نظر زیبایی طبیعی و غنای لفظی و معنوی و صناعات ادبی با بهترین قصاید انوری و خاقانی و فرخی در شعر فارسی قابل مقایسه اند.
حالا او به طور ناگهانی از میان ما رفته و عالم سفلی از درّ وجود او یتیم شده است. آن آفتاب درخشان غروب کرده و آن نغمه خوان عالم معنی خاموش شده است و……………
استاندار محترم فارس هم با شرکت در مراسم او براستی گوهرشناسی بی بدیل خود را نشان داد که بقول صائب:.
کمال حافظ شیراز را ز صائب پرس که قدر گوهر شهوار گوهری داند.
مردم هم که خودشان گوهرشناس اند و نیک میدانستند که چه گوهر نایابی را از دست داده اند.که آنچنان بیقرار ومغموم و اندوهگین بودند.
. در تصور کسی نمی گنجید که او در آستانه ۶۰ سالگی با آن ورزیدگی جسمانی به این راحتی از میان ما برود و ما را داغدار و سوگوار رفتن خویش کند.
این داغ براستی از همان داغهایی است که شاعر گفته:
این چه داغیست که تا مرگ نیاید، نرود
هرکه بر چهره از این داغ نشانی دارد.
حمید تقوی.
ارسال دیدگاه
نظرات ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط مدیران سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
نظراتی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد