یادداشتی از حمید تقوی بهبهانی – خاموشی بزرگان
- شناسه خبر: 6590
- تاریخ و زمان ارسال: 23 فروردین 1397 - 08:28
فصلی نو – حمید تقوی بهبهانی
در اسفندماه امسال دو شخصیت بزرگ جهانی و ایرانی، دار فانی را وداع گفتند. کسانی که خدمات بزرگی به بشریت کردند و هرکدام میتوانند الگویی برای جامعه بشری باشند. دکتر علی اصغر خدادوست و استیون هاوکینگ ، به زندگی هرکدام اشارهای گذرا می کنیم. یاد هر دو بخیر. و روح و روانشان شاد باد.
فیزیکدان نابغه و معلول
هاوکینگ در ژانویه ۱۹۴۲ در شهر اکسفورد انگلستان، ۳۰۰ سال بعد از وفات گالیله و تولد نیوتن، در خانواده ای معمولی بدنیا آمد و در ۱۴ مارس روز تولد انیشتین درگذشت. وی در ریاضیات کاربردی، فیزیک نظری و کیهان شناسی، بزرگترین دانشمند نیمه دوم قرن بیستم و اوایل قرن ۲۱ بود. عمده تحقیقات وی در کیهان شناسی و گرانش کوانتومی است.
مهمترین دستاورد او مقاله ای است که در آن به رابطه سیاه چاله ها و قوانین ترمودینامیک می پردازد. در ۲۱ سالگی با افتادن روی زمین مغزش آسیب دید و به تدریج به فلج اعضا مبتلا گردید. به طوری که در ۴۳ سالگی به کما رفت و پزشکان که از ادامه حیات او مأیوس شده بودند، خواستند دستگاه های تنفسی و ارتعاشی او را قطع کنند که همسرش اجازه نداد. از ۲۱ سالگی تا ۷۶ سالگی که در گذشت، یعنی ۵۵ سال به قول خودش قاچاقی یا زیادی زندگی کرد. به بیماری ALS مبتلا شد که بخشی از نخاع و مغز و سیستم عصبی را مورد حمله قرار می دهد و به تدریج اعصاب حرکتی بدن را از بین می برد و با تضعیف ماهیچه ها فلج عمومی ایجاد می کند . رابطه اش با دنیای خارج فقط انگشت دست چپش بود که با آن می توانست دکمه های رایانه بسیار پیشرفته ای را فشار دهد که اختصاصا برای او ساخته بودند. بارها تا یک قدمی مرگ پیش رفت اما جان سالم بدر برد. از نظر جسمی فقط مشتی پوست و استخوان روی یک صندلی چرخدار بود که فقط قلب و ریههایش کار می کردند و یک مغز خارقالعاده در آن که همواره بدنبال حل معماها و گشودن رازهای ناشناخته دنیای ما بود. برخلاف بسیاری از بزرگانی که همسرشان باری بر دوش آنهاست، وی زندگی اش را مدیون همسرش جین وایلد می دانست و می گوید که این فرشته ی نگهبان همه چیز را برای او دگرگون و زیبا و تحمل پذیر کرده است. با آن وضعیت اسف بار جسمی بسیار به زندگی دلبسته بود و آن را زیبا می دید. این درس بزرگی برای بشریت است. که با یک بیماری معمولی همه چیز را تمام یافته تلقی می کنند. او طرفدار حق پایان دادن داوطلبانه به زندگی برای بیماران لاعلاج بود، هرچند خودش از این حق استفاده نکرد!!
پزشک انسان دوست
دکتر علی اصغر خدادوست در سال۱۳۱۴ در شیراز متولد شد. تحصیلات ابتدایی و متوسطه را در شیراز گذراند. سپس در داراب فارس به آموزگاری پرداخت. در سال ۱۳۳۳ وارد دانشکده پزشکی شد.
در سال ۱۳۴۱ به آمریکا رفت و دستیار تحقیقاتی ایمنی شناسی قرنیه در مرکز چشم ویلمر آمریکا گردید. مقالات ارزشمند فراوانی در مجلات گوناگون علمی به چاپ رسانید. عنوان چهره ماندگار چشم پزشکی را از انجمن پزشکی آمریکا گرفت. جوایز فراوانی به مناسبت های مختلف دریافت کرد. سپس به ایران برگشت. در شیراز مطب ساده ای داشت. هنوز کسی او را آنچنان که باید و شاید نمی شناخت. یکی از متمولین و بزرگان شیراز در اوایل دهه پنجاه، برای انجام عمل جراحی چشم خود به آمریکا می رود. و به مشهورترین و بزرگترین چشم پزشک آنجا مراجعه می کند. پزشک معالج وقتی می بیند که بیمار از ایران آمده است، با تعجب از او می پرسد که چرا به آمریکا آمده. مگر دکتر خدادوست در ایران نیست؟ بیمار جواب می دهد که او را نمی شناسد پزشک معالج می گوید که دکتر خدادوست یکی از بزرگترین چشم پزشک های روی زمین است. من و او به اتفاق یک نفر دیگر همدرس بودیم. دکتر خدادوست از ما دو نفر هم ممتازتر و برتر بود. خبر به سرعت در شیراز می پیچد و دکتر خدادوست نام و آوازه ای می یابد. پس از پیروزی انقلاب، دکتر خدادوست به شدت از سیاست های حاکم آزرده می شود و می بیند که برایش ادامه زندگی و کار دشوار شده است. شبی همکارانش را به خانه اش دعوت کرده بود، می ریزند و مجلس را به هم می زنند و دکتر خدادوست با همه عشق و علاقه اش به ایران، تصمیم می گیرد که جلای وطن کند. شعر معروف سعدی را مرتب زمزمه می کند:
سعدیا حب وطن گر چه حدیثی است شریف نتوان مرد به سختی که من این جا زادم …………….
به هنگام خروج از میهن مقدس اسلامی در فرودگاه، طلاهای همسرش را ضبط می کنند و میگویند که این ارز است و نباید از مملکت اسلامی خارج شود. دکتر خدادوست نگاهی عاقل اندر سفیه به مأمورین فرودگاه می اندازد و با اشاره انگشت به مغز خودش می گوید این ارز است که دارد می رود.!!! این النگوها ارزانی خودتان باد. اینها ارزشی ندارند و …
خبر به سرعت در کشور می پیچد و دهان به دهان می گردد. در آمریکا از دکتر استقبال می کنند. مسئولین محترم تازه می فهمند که چه دسته گلی به آب داده اند و چه گوهر نایاب و مغز گرانبهایی از کشور رفته است. زمان جنگ است. بیماران و مصدومین فراوان اند. اینان برخلاف رویه غالب و عادت همیشگی شان این دفعه کار عاقلانه ای می کنند. با دکتر خدادوست تماس و زبان به عذرخواهی می گشایند. و با اصرار و حتی التماس از او می خواهند که به وطن بر گردد. قول همه گونه همکاری می دهند. دکتر خدادوست هم بنا به فطرت سلیم انسانی و بزرگواری خودش، رنجیدگی اش از این همه بلاهت و نادانی را کنار می گذارد و به وطن برمی گردد. و تمام وقت در خدمت مصدومین جنگ و بیماران دیگر قرار می گیرد. بطوری که شبانه روز گاهی تا ۲۰ ساعت هم کار می کرد. با اینکه سنش بالا و انرژی اش تحلیل رفته بود، با عشق و شور و شوق بی مانندی به خدمات خود ادامه می دهد … تا اینکه چند روز پیش در نیویورک، دفتر عمر پربار و گرانبهایش در هشتاد و دو سالگی برای همیشه بسته شد. یادش بخیر و روحش شاد باد. که نه تنها در طبابت بلکه در انسانیت هم کم نظیر و شاید بی نظیر بود.
ارسال دیدگاه
نظرات ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط مدیران سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
نظراتی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد