منِ ۶۰ ساله متوفای همان ۶۶ روز پیشِ خبرهایم
فصلی نو – فرزانه رضایی ۶۰سالگی برای من همیشه معنای به ثمر رسیدن و نتیجه دادنِ ایامِ تکرار نشدنیِ جوانی بود، اما افسوس مُژگانَم تو چیدَنی شدی . . . وقتی صحبت از نبودن و ندیدنِ تو میشود به اینکه...
فصلی نو – فرزانه رضایی
۶۰سالگی برای من همیشه معنای به ثمر رسیدن و نتیجه دادنِ ایامِ تکرار نشدنیِ جوانی بود، اما افسوس مُژگانَم تو چیدَنی شدی . . .
وقتی صحبت از نبودن و ندیدنِ تو میشود به اینکه خبرها چقدر بی خبر از احساس منتشر میشوند، می گریم . . .
وقتی تیتر خبرِ امروز خیلی عادی بگوید که ۶۶ روز از آن حادثه گذشت بی آنکه بداند چه بر ما گذشت ، در من حادثه ای تلخ تر رو به وقوع است و قلبم رو به سقوط، و اینکه امروز برایِ من هزار و سیصد و نود و هَفتُمین بهار پس از تو است دردناک تر است . . منِ ۶۰ ساله متوفای همان ۶۶ روز پیشِ خبرهایم،
دُختَرم همین که چگونه بگویم …….
همین که زبانم لال سنگِ عظیمِ قبر تو “دنا” هر روز از شمالِ خانه ی خاطراتمان پیداست و بتوانم هر کجای شهرمان که باشم تو را نظاره کنم و تو را از دور سلام کنم مرا نفسی دوباره برای زندگانی ست . راستی دیگر دنا صدایش نمیکنم و دنایِ مُژگانَم نام نهادَمَش .
دخترم روزی که نام تو را مژگان نهادم ، نمیدانستم که چه ارتباط نزدیکی میان تو و چشم هایم هست ، افسوس نمیدانستم که روزی مُژه گانم هر روز به سوگَت ب’ا’ر’ا’ن’ی’س’ت’.’.’.’.’.’.’.’. و دریای دلم طوفانی …
بدون نظر! اولین نفر باشید