فصلی نو – فیروزه محمدزاده
عدم رضایت زنان به خاطر شرایط زیستی نامناسب (درهمه زمینه ها) از قدمت تاریخ فراتر و نطفه زن ستیزی در قاعده هر زنی خونین است.بستر روانی که زن را به چالشی جدی و مراقبهای عمیق با زن بودگی خویش ترغیب میکند القا حس خود آلودهانگاری به اوست و این شرایط از دیرباز سایه بر جنسیت او انداخته است و بیشک در تمام تمدنها و جغرافیا، زن موجودی فرودست مرد بوده، و تنها از زن در اساطیر و افسانهها تصویری در خور ذات شایستهاش مییابیم که دیدگاهی مثبت نسبت به زن داشته اند و چه بسا نمونه کلی این تصاویر شامل کهنالگوها میباشند که از منظر دیرینهشناسی و آسیبشناسی، کهنالگوها سهم بهسزایی در امر آلودهانگاری میتوانند داشته باشند.
در روانشناسی تحلیلی آن دسته از اشکال ادراک و دریافت را که به یک جمع به “ارث” رسیدهاست “کهنالگو” میخوانند. کهنالگوها عناصر روانی همبسته با غرایزند که یونگ آنها را چنین توصیف میکند: ادراک غریزه از خود دقیقاً به همان ترتیب که خودآگاهی ادراک از فرایند عینی زندگانی است.
از کهنالگوها با نمودهای گوناگون و تحت عنوان مقولههای تخیل، نمودگارهای جمعی، اندیشههای ابتدایی یا ازلی نیز یاد کردهاند. اما یونگ نمادها و نقشمایههای کهنالگویی محصول تأثیر تلفیقی ساختار اولیه و اصلی روان و بقایای تجربه مکرر و پیوسته بشر را، زادهٔ آن دسته از محرکهای طبیعی و اجتماعی می داند که در پشت سر خود آثار اسطورهشناختی شخصی را در روان به جای میگذارند. در اعصار اولیه پس از آنکه تصورات غریزی در ذهن انسان پدیدار شد ذهن خودآگاه او بدون شک توانست آنها را به صورت یک الگوی روانی همساز درآورد اما انسان متمدن دیگر قادر به انجام چنین کاری نیست خوآگاه پیشرفته او خود را از وسایلی که کمکهای جنبی غرایز و ناخودآگاه به وسیله آنها قابل جذب میشوند محروم ساخته این وسایل تلفیق و توحید همان سمبولهای فوق طبیعی هستند که با موافقت عامه مردم مقدس شمرده میشوند. و زیستگاهی جز ناخودآگاه ندارند بنابراین ناخودآگاه نه تنها عهده دار تداعی و ترکیب این سمبولها میباشد حتا میتواند قضاوت کند قضاوت ناخودآگاه یک قضاوت شهودی است ولی در شرایط مساعد قضاوتیست کاملن مطمئن. بنابراین میتوان قادر به درک این حس بود که کهنالگوها منبع سرشاری از تاثیرپذیری و کنشمندی آلودهانگاری زنان در مواجه با تاریخ ستم پذیری خویش هستند. کهنالگوها همچون نیرویی مسلط بر احساس و رفتار در قالب خدابانوان اساطیری در ناخودآگاه هستند، که هر زنی از درون تحت تاثیر آنها و از بیرون با قالبهای رفتاری جامعه روبروست.
کهنالگوی آرتمیس: بخشی از شخصیت یک زن که تمایل به طبیعت و حضور در آن دارد . اهل سفر اکتشافی است. زنانی جنگجو که همیشه نیاز به مرد زندگی ندارند. خود راه زندگی را پیش میگیرند.
کهنالگوی آتنا : نماد بخشی از زن است که عاقل است و در روابط اجتماعی مثل مردان در جنگ با مشکلات مهارت کسب میکند .
کهنالگوی آفرودیت: نماد زیبایی است. بخشی از زن است که زیبا پسند است و میخواهد زیبا جلوه کند.
کهنالگوی پرسفون: نماد زن معصومی که ممکن است در زندگی فریب بخورد و مسیر احمقانه ای را طی کند. قربانی است.
کهنالگوی هستیا: بخشی از زن که اهل خرد و معنویت است و منتظر دیگران نیست. موقعیت را در درون خود جستجو میکند.
کهنالگوی دیمیتر: نماد مادری، بخشی از وجود زن که به همه رسیدگی میکند. برای فرزند… همسر یا حتی در محیط کار.
کهنالگوی هرا: الهه زناشویی…. روابط زناشویی را دوست دارد و برایش بسیار مهم است.
کهنالگوی زئوس: خدای خدایان در یونان، برای همین نماد بخشی از مرد است که قدرت میطلبد و همه چیز باید با میل او باشد.
کهنالگوی آپولو: بخشی از شخصیت مرد که اهل هماهنگی و برنامهریزی است و برای نظم زندگی تلاش میکند.
کهنالگوی هرمس: بخشی از شخصیت مرد که در سخن گفتن چابک است و روانی کلام او در سخنوری ستودنی است .
کهنالگوی هادس: بخشی از مرد که اهل انزوا و گوشه نشینی است و میخواهد تنها باشد و از فرصت ها استفاده نمیکند .
کهنالگوی آرس: بخشی از شخصیت مرد که میخواهد به نیکی دیده شود. اهل معرفت و کمک به دیگران است .
با توجه به نوع ایفای نقش کهنالگوها به نظر میرسد که کهنالگوها به عنوان عامل گریز از آلودهانگاری یاری دهنده و کارساز در راستای راهکارهای زنان از ابتدای مبارزات علیه سرکوبهایی که از نهادهای گوناگون به زن تحمیل شده است، داشتهاند نقش کهنالگوها در راهبرد زنان در نوع نگرش پالاینده به خویش فراوان است. کهن الگوها همان قدر پُرشمارند که وضعیتهای نوعیِ زندگی. روند بی پایان تکرار، این تجربیات را در سرشت روانیِ ما حکّ کرده است، هرچند نه همچون اشکال آکنده از محتوا، بلکه بدواً در قالب اشکالی فاقد محتوا که فقط امکان نوع خاصی از ادراک و عمل را آشکار می کنند و حتا منجر به واکنش و برداشتهای خاص می شوند.
به عقیده یونگ «درست همانطور که بدن مانند موزه اندامهایی است که هر یک از آنها دارای یک تاریخ تحول طولانی است انتظار می رود که ذهن نیز به همان طریق تشکیل شده باشد و مثل بدنی که به آن تعلق دارد حتمن تاریخچه ای دارد در اینجا منظوراز تاریخ این نیست که ذهن با منظوری خودآگاهانه به گذشته از طریق زبان یا سایر سنتهای فرهنگی تکوین می یابد بلکه تحول زیستی ماقبل تاریخی و ناخودآگاهانه ذهن انسان کهن که روانش هنوز همانند روان حیوانات بود، میباشد این روان بسیار کهن اساس ذهن ما را تشکیل میدهد و میتواند شباهتهایی میان تصاویر و محصولات ذهن ابتدای “تصویرهای گروهی” و مایههای اصلی اساطیر آن مشاهده کند» اگر چه کریستوا ریشه آلودهانگاری را در دوران جنینی جستجو میکند و اولین مرحله گریز از ذهنیت شکل یافته از آلودهانگاری به این مرحله برمیگردد اما با بررسی روند تکامل ذهن تاریخی، تحولات ذهنی انسان کهن با گذشت زمان از ذهنی به ذهن دیگر جایگزین و تکمیل شد و بدینجا رسید که زن با ارجاع به کهنالگوهای اکتسابی خویش چونان مرحله آینهای دور از موعد دچار کشف و شهودی متناقض از قدرت و خویشتن باوری درباره موجودیت اصیل خویش شد. در تقابل با این باور به تصور آلودهانگاری دچارگشت و در صدد برآمد تن از بستر تحمیلی فرهنگ زن کمتربینی جدا کند.
آلودهانگاری(abjection)، اتفاقی روانی ودرونی است که از دوران کودکی قبل از مرحله آینهای در تصور کودک شکل میگیرد و این شکلگیری نقش موثری بر رشد روانی و بقا و ذهنمند شدن کودک دارد اما دیری نمیگذرد که به حالتی از واپسزنی از مواجه با پذیرش جبر فیزیکی و اجتماعی که در مسیر سوژه قرارگرفته تبدیل میشود و این واپسزنی و بیاهمیتی خود به اصول رفتاری فرد منجر میشود و فرد را در سرگشتگی تثبیت ارزشهای خود قرار میدهد این ویژگیها با دیگری آلوده پنداشته شده همراه میشود. به همین ترتیب وقتی کودک از تن مادر جدا نشدهاست و در پی آستانه شدن سوژه است، مادر آلودهانگار یا تن او همچون دیگری آلوده تثبیت میشود. در اینجا لفظ مادر، مادر جسمانی و مادر زایشگر نیست مادر همان است که ازذهن ابتدایی و بطن گذشته به آینده سقط شدهاست. در زمان پیشاادیپی( pre-oedipal) که کودک بین خود و مادر فرقی نمی بیند، زبان اشارهای موجود، زبانی نشانه ایست و رابطهی مادر-فرزند بر تمامی روابط چیرگی دارد. وآنیما با برون افکنی نیاز مرد به زن در روند خلاقیّت، که متضمّنِ خیالپردازی است، بروز میکند. فریدا فوردهَم درباره آنیما و «مادر»، که نخستین عامل این برون افکنی است، مینویسد:« این انگاره صرفاً از طریق تماسهای مشخصی که مرد در جریان زندگیاش با زن برقرار میکند، آگاهانه و ملموس میشود. نخستین و مهمترین تجربه مرد از زن، از طریق مادرش است، و بیش از هر تجربهای بر او تأثیر میگذارد و او را شکل میدهد، به نحویکه بسیاری از مردان هرگز موفق نمیشوند خود را از این قدرت دلفریب رها سازند. امّا تجربه کودک یک ویژگیِ ذهنی شاخص دارد که سبب میشود عامل تعیین کننده، نه فقط نوع رفتار مادر بلکه همچنین احساس کودک از نحوه رفتار مادر باشد. تصویری که از مادر در ذهن کودک نقش میبندد تصویر دقیق او نیست، بلکه تصویری است که ترکیب نهایی آن متأثر از ظرفیت فکری کودک برای شکل دادن به تصویر ذهنی زن- آنیما- است.» ملانی کلاین، به تشخیص ذهن اسکیزوفرنیک یا دوالیسم میان مادر و کودک معتقد است. بهطوری که اگر رابطه کودک با موجودیت تن مادر مناسب تلقی شود، تصور کودک از مادر بهمثابه دیگری آلوده پنداشته شده را موجب نمیشود. یعنی فرد به یک ابژه کلی( whole abject ) به معنی توازن یا اتحاد میان خود و دیگری یا خوب و بد دست یافته است. زمانی که راههای دیگر از جمله هنر و ادبیات و…. بر سوژه بسته است یا به هر دلیل به آن سمت گرایش ندارد، تسکین و تسلی روح محدودیت مییابد و سوژه این احتمال را که آلوده انگاریاش گسترش یابد، تسهیل میگردد و گاه این مسیر به یک وظیفه تبدیل میشود. وقتی که سوژه با خود روبرو میشود و آثار خود را میبیند معمولاً از خودتنفر مییابد. در فرهنگها و اعتقاداتی که امر تابو یا بیشتر تابو بودن به بنیادی از اصول بدل مییابد این گسترش خود بیزاری و خود تنفری هم بیشتر محتمل است. اما سوژه نه همیشه علیه خود بلکه با پرورشی که از این شریانها که در تجربه زیسته خود گرفته است، برعلیه دیگری میشود تا پیشاپیش خود را توجیه کند. این وضعیت در موقعیت یا اقالیمی که آلودهانگاری به ارزش تبدیل میشود، شدت بیشتری دارد. سوژه بنیادگرا میتواند از این نوع باشد، لذا آلودهانگاریاش سریعتر و عامتر گسترش مییابد. چون از موارد و منابعی که تسلی روح را فراهم میکند، خود را محروم کرده/محروم شده یا به آن اعتقادی ندارد. چنین سوژههایی بیش از آنکه به استقلال نسبی برسند و محبت کافی دریافت کنند، از بدن مادر یا سوژه مأمن ستانده میشوند که این امر حتا میتواند در افکار فراموش شده به سوژه بعدی به وراثت برسد افکار فراموش شده از بین نمیروند گرچه این افکار را نمیتوان به محض تمایل به خاطرآورد ولی آنها به حالت نهفته وجود دارند درست از این آستانه میتوانند خود به خود در هر لحظه برخیزند و غالبن پس از سالها فراموشی به خاطر آیند.
بدینسان سوژه برای شدت غیریت بخشیدن به دیگری از طریق بدن و جوارح خود و ضعفهای منتسب به خود تعمیم به نتیجه کلی و بنیادگرایانه میدهد. وقتی خود را در مقام ضعف میبیند، یا ناملایمات جسمی و روحی حاصل میکند، بر اندام جسمی و ویژگیهای شخصیتی دیگری نیز همزاد پنداری منفی میکند. وراثت، پیشینه اعتقادی، آموزش، ناملایمات زندگی اولیه و کودکی، بحرانهای اندیشه و باورهای شبه اسطورهای/ کهن الگوها، غیریت بخشیدن منفی به دیگری موجب آلودهانگاری میشود. ما همواره در معرض آلودهانگاری هستیم، لذا وقتی این آلودهانگاری از قوه به فعل تبدیل میشود، در تحمل دیگران به کمترین حد میرسیم، یا همزیستی با آنها در ما به حداقل میرسد. همواره نشانههایی که در آلودهانگاری به مرور تعمیم مییابند، میتوانند فراوان باشد، اما نقد و حمله بر بدن و جسم دیگران با رفتارهای کلامی و فیزیکی احتمالاً از نشانههای اولیه آن میباشند. جوهره دستاورد فکری یونگ آن است که کهنالگو یک موجودیت روان تن است که دو جلوه دارد: یک جلوه با اندامهای جسمی، و جلوه دیگر با ساختارهای روانی ناآگاه و بالقوه ارتباط تنگاتنگ دارد.
مولفه جسمی سرچشمه سائقهای شهوانی و پرخاشگر است، و مولفه روانی خاستگاه اَشکال خیالپردازانه ای است که کهنالگو به واسطه آنها در ضمیر ناآگاه بازنمودی ناقص مییابد. و مانند بیگانههایی از درون سوژه را به عنوان راهکاری در برابر بیگانه ستیزی تقویت میکنند.آلودهانگاری هم واکنش سوژه در برابر از دست دادن مرزها و استقلال خود است و هم حربهای که اساسا تمامیت سوژه را برمیسازد. HYPERLINK “http://en.wikipedia.org/wiki/Mary_Douglas” ماری داگلاس در ” HYPERLINK “http://en.wikipedia.org/wiki/Purity_and_Danger” پاکیزگی و خطر” با الهام از بحث کریستوا، این نظریه را بیان میکند: که طبقۀ مردان جوامع مردسالار با تکیه بر موضع فرادستِ خود، مصداق آلودگی را مشخص میکنند. بر اساس دوگانۀ نظم = پاکیزگی و بینظمی=آلودگی، آنچه از منطقِ خطی و تحلیلمدار تخطی کند، بینظمی و در نتیجه آلودگی دانسته میشود. از این جملهاند قاعدگی و زایمان، اما همچنین انواع مایعهای خارجشونده از بدن: چرا که با الهام از نظریه کریستوا میتوان گفت تمامیت خود، استوار بر تمامیت بدن است و این مایعها به تمامیت سوژۀ “مستقل” و “خودآیین” دهنکجی میکنند. بنابراین آنچه آلوده انگاشته میشود از تاریخیت و بازیهای قدرت برکنار نیست، همانطور که سوژۀ برساخته مبرا نیست.
وام گرفتن از قطب آلوده و طرد شده و تهدید کننده، سرپیچی از منطق تحلیلمدار آلودهانگاری، به رسمیت نشناختن و پسزدن مرزهای تاریخی و تحمیلی سوژه و فراتر رفتن از آن، درآمیختن بدن با غیرمتعارفها… مرز خود و دیگری ، مرز زنده و جسد را درمینوردد و به زبانِ نیچه میتوان گفت اضطراب دیونوسوسیای میآفریند که آبستنِ صورتهای آپولونی جدیدی است. با این تفاسیرتلاش برای هژمونیک بودن ساختار آلوده انگاری و وارونه سازی آن می تواند دستاوردهای نتیجه بخشی را در تعمیم یافتگی کهنالگوها بر آلودهانگاری زنان داشته باشد.
منابع:
نمادهای اسطورهای و روانشناسی زنان (۱۹۸۴) شینودا بولن- مترجم: آذر یوسفی
نمادهای اسطورهای و روانشناسی مردان (۱۹۸۹) شینودا بولن- مترجم: مینو پرنیانی و پرتو پارسی
انسان و سمبولهایش – کارل گوستاو یونگ – مترجم: ابوطالب صارمی
ژولیا کریستوا – نوئل مک آفی – مترجم: مهرداد پارسا
جستارهایی بر آلودهانگاری- ژولیا کریستوا- مترجم: پریسا مختاباد
مادرانگی، فمینیسم و جنسیت زنانه در افکار و نظریات ژولیا کریستوا – کلی الیور- مترجم: مهری جعفری
کارکرد کهنالگو در مقام اندام روان ناآگاه جمعی- رِنالدو ج. مادیورو و جوزف ب. ویلرایت ترجمه بهزاد برکت
ناخودآگاه جمعی و کهنالگو- کارل گوستاو یونگ- مترجم: فرناز گنجی – محمدباقر اسماعیل پور
تاریخ اندیشه و نظریههای انسانشناسی- ناصر فکوهی
شخصیتشناسی زنان- آرش فکری
تن بیگانه- ژولیا کریستوا- مترجم: مهرداد پارسا
ارسال دیدگاه
نظرات ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط مدیران سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
نظراتی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد