بیچاره عدالت! به قلم محسن عابدیان زاده
- شناسه خبر: 4172
- تاریخ و زمان ارسال: 17 تیر 1396 - 05:48
فصلی نو-محسن عابدیان زاده
چند روز پیش عدالت را در پستوی دکان پیرمردی در بازار دیدم اول نشناختمش لاغر نحیف شده بود گویی چنانچه از قحطی اب و نان در خشکسالی ها خوانده و تصور کرده بودم احوال برادرش انصاف را پرسیدم سری تکان داد و گفت انصاف خیلی وقت است که از این شهر رفته.
گفتمش جان جانان ،ما و پدرانمان برای تو فداکاری ها کردیم. چه بر سرت آمده که اینطوری درمانده و پریشان و نگرانی و رو به قبله ای….. ✅?
عدالت چهره عبوسش را بیشتر درهم کشید و گفت پسرم خودت را خسته نکن من سالهاست اینجا در تن ها و جان ها محبوسم
مکانم را کسی نمیداند اسمم جرمه است.
مردم دیگر مرا فراموش کردند عده ای هم که مرا فریاد میکشند یا به سبب نام است یا نان…زمانی بود که من با علی بودم و علی با من….پس از او با نام من چه کسانی که برج ،کاخ نساختند و چه جا نماز ها که آب نکشیدند ،✅
از خاطراتش با علی آن همدم نخستین ،حرف ها زد .
هق هف گریه اش تن هر انسان آزاده ای را میلرزاند…ما بین سخن از ظلم ها بر علی بود که داستان گریه های شبانه علی برای عدالت را نیمه تمام گذاشت سرمای تنش را حس کردم .?
همان جا بود که چشم های زلال اما افتتده ازروزگارش را بستم و باافسوس فاتحه ای برای خودم و مردم شهر و عدالت مظلوم خواندم ..به راستی که حق و عدالت در وجدان چه کسانی بیدار است و یا اصلا بیدار خواهد شد؟؟!!
نویسنده :محسن عابدیان زاده
ارسال دیدگاه
نظرات ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط مدیران سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
نظراتی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد