درد دل های جواد رحیمیان رئیس منابع طبیعی بویراحمد/دستهای خالی جنگلبان
- شناسه خبر: 9402
- تاریخ و زمان ارسال: 30 خرداد 1398 - 04:14
فصلی نو -جواد_رحیمیان
رئیس اداره منابع طبیعی شهرستان بویراحمد
از چه بگویم
آتش اول بود یا دود نشانش بود
آنگاه که ۱۵۰۴ وطنی.میگوید که در فاصله ای دور یا نزدیک
هم خاک میسوزد هم لاک
هم باد می آید به شدت. هم لانه ای بی تاب میگردد
کوتاه کنم سخن خویش و بگویم که چه دیدم .آنگاه که با امید به جنگ این آتش بی غصه و جانسوز رفتیم
نمیدانم آیا
تا بحال از نزدیک آتش دیده ای.
که باخود میسوزاند خشک و تر را
شاید
دمای ۴۷ درجه لیکک و گچساران . خود نوعی آتش است در درون و بیرون جان ما انسانها که از تبش به اوجنرال Ogeneral و گری Grey پناه میبریم
اما
وقتی ب اتشی که چوب و گون و بلوط و بنیو(زبان گنجشک) و کبک و مار و …را میسوزاند بیاندیشی_فقط تصور و اندیشه اش_ که هر لحظه به جهنم نزدیک میشنوی
انجا که جز دود و تش و بیراهه هیچ نیست
چه دردی دارد
اگر وجدانت درد گرفت.
نوک پنجه هایت سوخت
خوراک فرداهایت خاکستر شد
باز بیاندیش
که هیچ چیز نداری
راه فراری هم نداری
ساعتها پیاده آمده ای که نه بیاسایی
بلکه
بنشانی شعله آتش را
آتشی از فقر فرهنگی از ندانستن و جهل و فقر شعور
خواه از شکارچی گذرا یا از فیلتر سیگار یا از آتش طبخ چای دروگر
بیاندیشیم و بهراسیم
از ناله درختان و گون های سوخته
از آویشن های مرده
آنجا که همه چیز دود است و سیاهی و ذغال
آنجا که به صدباران.بر نمیگردد
آنجا که بحران است و بحرانی تر از آن شاهد جریان بحران
که خود را ناظر و آگاه میداند
نه.نه
نمیداند که این آتش
بسوزاند
همه درمان و دردش را
همه درس و کلامش را
با اینهمه باید از همان درخت سوخته.چوبدستی بسازی و دوباره به جان آتش بیفتی
جایی که اگر دمنده خاموش باشد بهتر است
که دَم دمنده خود زبانه آتش را صدچندان میکند
دگر برایت راهی نمانده که با خاک با دست با پا و کفشت . بر آتش بکوبی و بسازی
کسی صدایت را نمیشنود
مگر آنکس که به هوس آف رود Ofroad. به صحرا زده است و شاید چوپانی که دردش.گم کردن دامهایش یا جمع آوری علوفه اش باشد…
نمیماند بجز خالی ز کاکان و ذغالی از دیل و آرو
ویا تنها چرنگی از پیچاب پیچیده باقی نمانده
نمیداند که همه اسباب زندگی اش و امنیت غذایی کشاورزش
از آبی است که همین گون و درخت در خاک ذخیره میکند پیش از آنکه سیلاب و رواناب و خاکاب شود..نه نمیداند..
همی گویم که ای کهوا و ای وزگ و تشان و لنده و موگرم و سادات
چرا تا مارگون. تا دورک و تا آن گمارون آخر استان
بسوزد. برنیاید دَم ز یک تَن.خارج از بهمان
ولی دردم نشد چاره.
که افتادم به یک باره
.میان دود و ابر وآتش.
دگر نامانده آواره
ولی این دفتر آلوده با ژست طلبکاری و ریپورتر(گزارشگر)
هنوزم باز. باز است و
تنور داغ شعله آتش.
میان واو گچساران
تا دنای شرقی و غارون دیشموک
همی شعله ور و جانسوز و جانکاه است
….ادامه دارد….
ارسال دیدگاه
نظرات ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط مدیران سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
نظراتی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد