وفیات معاصرین – سرهنگ فرهنگی

فصلی نو-حمید تقوی بهبهانی

به خود گفتم که خاقانی دریغا گوی من باشد …. دریغا من شدم آخر دریغاگوی خاقانی ( نظامی گنجوی )
گویی همه خوبان به صف ایستاده و در حال رفتن اند. هنوز جامعه فرهنگی استان از وداع جانسوز استادان فریبرز جهانبازی و نورالله سلامی کمر راست نکرده بود ، که محمدحسین تقوی هم رفت. بقول شهریار:
از گریبان غم و ماتم سنتور حبیب – سر نیاورده برون ، ساز صبا می میرد.
او که هنوز جوان بود و آغاز میانسالی را تجربه میکرد،در تصادفی هولناک نرسیده به تهران جان باخت.تلاش طبیبان نیز با قضای الهی موافق نیفتاد.وی هنرمندی توانمند بود که در نیروی انتظامی کار میکرد.چند سالی هم از نیروی انتظامی فاصله گرفت.علت هرچه بود در این تردیدی نیست که وی نغمه ای ناساز و ناهماهنگ در ارکستر و سمفونی این تشکیلات بود.
مجموعه ای از صفات ناهمگن و حتی متناقض بود.با وجود مهربانی فراوانش در کار بسیار سختگیر و با وجود تواضع بسیار در مقابل مردم ،در مقابل موقعیت داران ،گردن فراز و مغرور می نمود. بیش از اندازه فعال و انرژیک بود. خویشاوند نوازی و مردم داری اش کمتر نظیر داشت.با رفتنش همه را داغدار و سوگوار کرد.رفتنش رفتن یک تن نبود.
رفت و یک تن رفت و چون یک کوه رفت—رفت اما همچنان انبوه رفت
دنیا با همه فراخی اش بر او تنگ شده بود.چند روز آخر زندگی اش رفتارهایش به گونه ای بود که از رفتنی بودنش حکایت میکرد.او سرمایه ای گرانقدر از فضایل انسانی بود که دریغا چه آسان از دست رفت.به قول خاقانی شروانی :
آن مصر مملکت که تو دیدی خراب شد— وان نیل مکرمت که شنیدی سراب شد
سیل سرشک بر سر طوفان واقعه —- خوناب قبه قبه به شکل حباب شد
کار جهان وبال جهان دان که بر خدنگ— پر عقاب آفت جان عقاب شد
ماتمسرای گشت سپهر چهارمین — روح الامین به تعزیت آفتاب شد
وز بهر آنکه تا همه بر تعزیت شود — شام و سحر دو پیک کبوترشتاب شد.
یادش بخیر و روانش شاد باد.
حمید تقوی .

لینک کوتاه خبر:

https://faslejonoob.ir/?p=3277

ارسال دیدگاه


نظرات ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط مدیران سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
نظراتی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد

تصویر روز: