یادداشتی از دکتر علی مندنی پور- به بهانه ی اخراجِ تنی چند از استادانِ صاحب نامِ دانشگاه آزاد !!
- شناسه خبر: 6233
- تاریخ و زمان ارسال: 10 اسفند 1396 - 02:56
فصلی نو -علی مندنی پور
بهمن ماه ۱۳۶۳ ، پس از طی تشریفاتِ معمول در قالبِ آئین کارِ دانشگاه های تازه بازگشایی شده ی آن روز ها و گذرِ از پیچ و خمهای اداری و در پی برگزاری یک جلسه ی عمومی “محاکمه گونه!” با حضور تعدادی از اعضایِ هیأت علمی بخش جامعه شناسی دانشکده علوم انسانی دانشگاهِ شیراز و دانشکده علوم اجتماعی امروز، شانس ورود به جمعِ صمیمی عزیزانی را پیدا کردم ، که اغلب با فاصله ی زمانی کمی بیش از من، بدین افتخار نائل آمده و رَدای شریف معلّمی دانشگاه را پوشیده بودند.
دانشگاهی با فضای انقلابی و دانشجویانی پرشور و پر انگیزه و پشتگرم و دلخوش به آینده !
با انبانی پُر از داشته ها و نگرش های پخته و نیمه پخته و اصیل و وارداتی!
تا آنجا که در بسیاری از مباحث اجتماعی – فرهنگی و در قالبِ یک قاعده نانوشته “انقلابی” ، گوی سبقت از استادان پیشکسوت در ربوده و با بهره گیری از توجیه ها و استدلال های خود ساخته و تفسیر های مَن درآوردی و رایجِ و پُر طرفدارِ آن روزگاران، سعی در نفی هر سلیقهی مخالف و رَدّ هر قاعده ای داشته، که به زعمِ خویش بویی از آشپزخانه ی دیار غرب در آن به مشام میرسید!
و چنانچه ذات و جوهره ی جوانی و انقلابی گری ایجاب می کرد ، جز نظر و برنامه خویش، نظر و برنامه دیگری را بر نتافته و جز روش و بینش خویش، روش و بینش دیگری را نپسندیده و تاب تحمّل اش را نداشته!
گوئی تمامی هم و غمّ شان را از سرِ اخلاص وبرای رضای خدا بکار گرفته تا در هر بِزَنگاه و با طرح هر مبحثی از کاه، کوهی ساخته ، در فرصت مناسب به نام و به بهانه اختلاف سلیقه و صد البّته به کام خواسته و “آرمان های” خویش، نه فقط بر سرِ استاد و دانشجو که بر سر هر مخالف فکری آوار نمایند!
خط قرمزشان را نه منطق و نیازِ روز جامعه که سلیقه و برداشت شخصی شان تعریف و تفسیر میکرد!
چنان فضایی شکل گرفته بود، که انگار هر آنچه از قماش فرهنگی – اجتماعی است، تمام و کمال از دیارِ کفر قدم به این سرزمین گذاشته !
ارزیابی ها از رخ دادهای آن روزها بیشتر بر بنیان احساس استوار بود، تا اندیشه و تعقّل !
و اینچنین بود، که جمعی از استادان صاحب نام حوزه های فرهنگی – اجتماعی را بر همین مِنوال ودر قیاس با شاخصه هایی چون :
ریشِ تراشیده، تن پوشِ غربی، بکار گیری واژه های بیگانه و ۰۰۰ غرب زده تلّقی و مرعوبِ استدلال هایِ
«خود بافته» خویش نموده و ای بسا موجبات نارضایتی و درنهایت اخراجشان را از دانشگاه فراهم آوردند!
و در این میان مدیریّت دانشگاه و دانشکده را نیز خواسته و یا ناخواسته ، آگاهانه و یا ناآگاهانه با خود هم داستان می نمودند!
فضایی که نه فقط در دانشگاه شیراز که در همه دانشگاه های آن روز کشور کم و بیش حاکم بود!
فضایی که اگرچه به ظاهر پر شور و نشاط می نمود ، امّا سایه ی سنگین “دانشجو یِ انقلابی” به تمام و کمال در مدیریّت سیاست گزاری های دانشگاه مشهود بود!
خوب بیاد دارم، در کلاس درس جامعه شناسی ارتباط جمعی و در همان روزهای نخست ،چنانچه باید از تئوری شناخته شده ی «دهکده جهانی» مک لوهان یاد کردم، سخنم به پایان نرسیده بود،که بی پروا مورد نقد و اعتراض تند یکی از دانشجویان، که از قضایِ روزگار، خود به علّت جانبداری و دفاع ازکیانِ انقلاب به سبک و سیاق دانشجویان انقلابی آن روزها، از یکی از دانشگاه های غربی اخراج شده بود، قرار گرفتم!
دانشجویی که از خمیر مایه علمی خوبی برخوردار بود، اما با چاشنیِ غلیظِ یک جانبه نگری و تعصّب!
از نقطه نظر خودش علمی و از دریچه ی نگاهِ من احساسی !
با عنایت به جوّ انقلابی موجود احساساتِ جمعی از
همکلاسی ها را نیز برانگیخته بود! جوانانی آفتاب خورده و انقلابی در پندار و گفتار !
که از سرِ احساسِ وظیفه و مسئولیّت، خود را نقطه ثقل و مرکز دایره انقلاب پنداشته ، صاحب نظر، محّق و همه کاره!
گوش شان به هیچ استدلالی جز آنچه خود درست می پنداشتند، بدهکار نبود و ”دیگران“ را با خط کشِ خّاص در اختیار وَرانداز و اینگونه دیگران را به داوری مینشستند!
بُن مایه اعتراض دوست دانشجو مان بر این محور می چرخید،
چرا اصولاً از چنین تئوری هائی در جامعه ، آن هم در دانشگاه اسلامی سخن به میان آید؟!
از دریچه نگاهِ ایشان تصوّرِ وجود
دنیایی در قالب یک مجموعه فرهنگی بنامِ «دهکده جهانی» بی معنی بود و غیر قابل قبول!
در مقابل ، سعی منِ معلّم، بر تفهیم بنیادی این مهّم بود ،که به رغم خواست قلبی مان، نادیده انگاشتن واقعیّات پیش روی جامعه دردی را ازما دوا نکرده و چارهای جز حرکت به جلو در یک چارچوب منطقی در راستای رفع نیازهای ضروری جامعه با بهره گیری از داشتههای خوب فرهنگی مان نداشته و نداریم!
چه ، اِنکار واقعیّتهای موجود به مثابه ی پاک کردن صورت مسئله است و لا غیر!
از من اصرار و از او و همفکرانش اِنکار !
سالها گذشت، دوستیِ نزدیک و دیرینهای با آن دانشجوی یک دنده ، معتقد و سِمّج دیروز، امّا صاحبنظر اجتماعی امروز پیدا کردم؛ در خلال دیدار هایی که باهم داشتیم و داریم ،نیک دریافتم با تئوری دهکده جهانی مک لوهان سرِ ناسازگاری را کنار گذاشته و آرام ، آرام با آن کنار آمده!
تئوری که، در اساس خود نیز چندان رغبت و میانه ای با آن نداشته و خواهان پیاده شدنش با این شکل و شمایل نبوده و نیستم؛ امّا آنچه در قالبِ تغییرات فرهنگی در جوامع گوناگون
با کمک تکنولوژی پیچیده ارتباطی بسرعت شکل گرفته و میگیرد، خواهی ، نخواهی به یک واقعیّت تلخ و غیر قابل انکار نزدیک شده و دیر یا زود این شتر ”سیاه زانو“ دربِ خانه همه خواهد خوابید!
چنانچه نا خواسته شاهد و ناظر دست و پا بسته ی رَوَندِ حرکتِ کور ، ویرانگر و شتابان آن هستیم!
با چشم بستن و نادیده گرفتن بر رویِ واقعیّات، آن هم در این آشفته بازار رَه به جایی نخواهیم برد.
چنین بنظر می رسد، واژه ی : “رو به جلو” برای مان آنگونه که شاید وباید جا نیفتاده،
گاهی تند و گاهی کُند و زمانی به قولِ آن پدیده قرن و معجزه ی سالِ سه هزار “ترمز بریده” !
آیا صدمه ها و لطمه های وارده از قِبَلِ این روش هایِ غیر اصولی را تا کنون به محاسبه نشسته و به آسیب های سنگین اش در زمینه های گوناگونِ : اجتماعی ، اقتصادی ، فرهنگی و سیاسی نظر افکنده ایم؟
وقت آن نرسیده ، کتابِ قطورِ قصّه های پر غصّه ی گذشته را ورق نزده ، خاطراتش را مرور نکرده،
و درس های تلخ اش، چراغ راه آینده مان باشد و بس؟!
یا حقّ
ارسال دیدگاه
نظرات ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط مدیران سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
نظراتی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد