شعری بسیار زیبا از عبدالحمید تقوی بهبهانی-تو را ای خاک ایران دوست دارم
- شناسه خبر: 5208
- تاریخ و زمان ارسال: 20 آبان 1396 - 10:56
فصلی نو-عبدالحمید تقوی بهبهانی
تو را ای خاک ایران دوست دارم — تو را ای مهد شیران دوست دارم
تو ای مام وطن از بس عزیزی— تو را من برتر از جان دوست دارم
گریبانت اگر از غصه چاک است— من این چاک گریبان دوست دارم
تمام مردم این سرزمین را —– چه دانا و چه نادان دوست دارم
مرا عشق وطن دیوانه خواهد — من این دیوانگی زان دوست دارم
بسی تاریخ ایران عبرت افزاست— که من آن را بدینسان دوست دارم
من این تاریخ دردآلود را هم— ز آغازش به پایان دوست دارم
برایت بارها از خود گذشتم— تو را با عشق و ایمان دوست دارم
هم آن فرهنگ پر بار و درخشان— هم این تاریخ تابان دوست دارم
بود خاک تو ما را سرمه ی چشم— چنینت دامن افشان دوست دارم
چو از این درد دیرین فارغ آیی——- تو را شادان و خندان دوست دارم
شدم در عشق ایران ذوب، آری— که ایران را فراوان دوست دارم
هوای گرم تابستان او را — چو سرمای زمستان دوست دارم
به غیر از نادر و کوروش ز شاهان— یکی را چون کریمخان دوست دارم
چو یعقوب صفاری آن دلاور— که بود از رادمردان دوست دارم
یکی چون آریوبرزن که تاریخ— برد نامش زنیکان دوست دارم
از این مشکل تراشان سخت بیزار— ولی مشکل گشایان دوست دارم
برایم مرز فرهنگی اساس است— که فرهنگی درخشان دوست دارم
بخارا و سمرقند و دوشنبه —- چو شیراز و صفاهان دوست دارم
همانا گنجه و لاهور و تفلیس— نظیر خاک گیلان دوست دارم
هرات و ایروان و نخجوان را —- بسان یزد و گرگان دوست دارم
بلوچستان و هرمزگان و ایلام— ری و تبریز و کرمان دوست دارم
اقالیمی که گشتند از تو بیرون— چو تاجیک و چو افغان دوست دارم
دماوند و سهند و زاگرس را — چنو کوه پلنگان دوست دارم
زبان پارسی را بی تعارف ورای حد امکان دوست دارم
زبانی را که زیبا یادگاری — بود از آن بزرگان دوست دارم
زبان حکمت و عرفان وتاریخ — که هم تاریخ وعرفان دوست دارم
زبان حافظ و جامی و بیدل— و بابا طاهر عریان دوست دارم
ضمیری از مونث یا مذکر—— نمی بینی چو در آن دوست دارم
میان نوسرایان معاصر— من آن رند خراسان دوست دارم
بهار و شهریار و دهخدا را — نظیر نوسرایان دوست دارم
فروغ و ژاله و پروین و سیمین — تمام این عزیزان دوست دارم
چو قالبهای دیرین را شکستند— من این گردنفرازان دوست دارم
به راز و رمز اسراری بگفتند — من آن اسرار پنهان دوست دارم
زبان شعر فردوسی و سعدی— چو شهنامه ،گلستان دوست دارم
زایمان وعقیده بی نیازم——– که من انصاف و وجدان دوست دارم
برایم نوع اندیشه مهم نیست— چرا چون نوع انسان دوست دارم
———————-
مرا ای ساقی امشب میزبان باش—- بیا با اهل مجلس مهربان باش
به کوی عشق منزل کن سراسر —-همیشه عاشقان را در میان باش
نباشد از ریا بدتر رذیلت—- هر آن چیزی که میگویی همان باش
مشو آلت ره علت بپیمای——-به جای تیر همواره کمان باش
محبت کن به جمع بینوایان—– ولی با اهل قدرت سرگران باش
میفروز آتش کین در سرایی—- در این مورد فقط آتش نشان باش
برای وصل دریای حقیقت—-به مانند یکی سیل روان باش
به جای سرزمین باشی زمینی—- به جای یک مکان در لامکان باش
نشان و نام را یک سو بیفکن —– بدون نام سر کن بی نشان باش
برای سیر در آفاق هستی—– عقابی در فضای بیکران باش
**************************************************************
خوب و بد را در کنار هم ببین—- این دو را همواره یار هم ببین
هر کجا خیر است شر هم حاضر است—- هر دو را در کارزار هم ببین
بلبلان عاشق و گل را هنوز —— در بهاران بیقرار هم ببین
آشنایان زهم بیزار را ——- در تعارف جان نثار هم ببین
آفتاب و سایه ها را توامان—–در کنار و در جوار هم ببین
خار و گل هر جا که بینی با همند—- این دو ضد را یار غار هم ببین
دشمنان خلق را وقت خطر—-حامیان و دوستدار هم ببین
حمید تقوی بهبهانی
ارسال دیدگاه
نظرات ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط مدیران سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
نظراتی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد