به قلم صادق افرایی – دکتر محمد بهرامی، شهر تو را می خواهد
- شناسه خبر: 39815
- تاریخ و زمان ارسال: 8 اسفند 1402 - 09:33
دکتر محمد بهرامی، شهر تو را می خواهد
شهری که جامانده است
« شهری که دکتر محمد بهرامی در رگ و پی اش ریشه دارد، شهری که دکتر محمد بهرامی را فریاد میکند تا بر ویرانه هایش کاخی بسازد برای اقتصاد و معاش مردمانش».
شهر به یک روستای بزرگ شباهت داشت تا به یک شهر، دیوارهایش بوی کهنگی و پلاسیدگی می داد، جریان زندگی در این شهر به نفس نفس زدن افتاده بود، هرکسی که چیزی در انبان داشت می فروخت و تنبانش را می گذاشت و از این شهر آفت زده می گریخت. شهر یاسوج در آستانه سقوطی تلخ و سهمگین قرار داشت، هیچ کس مسئولیت حیات و ممات اش را نمی پذیرفت، نفس هایش به شماره افتاده بود. شهر گرچه ساخته و برافراخته بود ، اما تهی از هویت و فقط از سنگ و سیمان قد برافراشته و شهر را در چنگ گرفته بودند، شهر من در هراس شهریت، قوانین روستا را به ارث برده بود، هیچ اثری از مدنیت، مدرنیته، پیشرفت و حتی همان سنت پر رنگ و لعاب نبود. کامروایان کام شان را از شهر گرفته و خونش رو مکیده بودند، چیزی از شهر و «شهریت» نمانده بود. شهر من خسته از فقر، دلشکسته از تبعیض بغض فرو خورده خود را فرو میخورد تا دردهایش را فرو کاهد، شهر من، شهر نجیب من، تنهاست. تنهای تنها…
شهر من توسعه را از دور به حسرت می نگرد، شهر من اقتصادش ویران، کاسب اش دل نگران و اصناف از اینهمه بی خبری و بی ثمری حیران. شهر من، شهر من، شهر تماشایی یی هست.
تا اینکه جوانی آتیه دار بعنوان شهردار شهر خسته یاسوج فراخوانده شد و کلیددار شهر یاسوج گشت، ورق برگشت، آب در رگ و پی شهر دوید، آبادی جریان یافت و سازندگی رونق گرفت، توسعه سلانه سلانه راه خودش جست و نرم نرمک امید و حرکت در شریانهای شهر جریان یافت.
و اما دکتر محمد بهرامی با تدبیر و شجاعت
تراشید آنچه پیش از آن نتراشیده بودند و شهر را زمخت و بدهیبت کرده بود، برید، آنچه بر شهر مستولی یافته بود و کریه اش کرده بود، کاشت آنچه باید پیش از این می کاشتند تا شهر سبز شود و خوش منظر، ساخت آنچه پیش از این ویران کرده بودند تا شهر مترقی شود و با هنر آمیخت و زیبا ساخت و زدود غبار ظلمت را آنچه پیش از این شهر را زشت و چرکین کرده بود.دکتر محمد بهرامی از این روستای بزرگ، شهری ساخت شهروند مدار. شهری ساخت پر از مولفه های فرهنگی و هویتی، شهری ساخت بر مدار توسعه.
دکتر محمد بهرامی اهل ساختن است، با توسعه دوستی یی دیرین دارد، الفبای توسعه و پیشرفت را می داند و جوهره و خمیر مایه اش با سازندگی و اقتصاد حسابی ورز آمده، او آمده تا ناسازه ها را بکوبد و برسازد و برکشد. شهر برای برومند شدن مردمان و فربه شدن اقتصادش به او نیازمند است، اینبار اما نه در کسوت شهرداری که خلعت و شوکت نمایندگی، تا هم خود بسازد و رشد کند ، هم رشد دهد و به سان شتاب دهنده ها، فرصت سازی کند.
دکتر محمد بهرامی، نه سازی ناکوک است و نه سازه ای ناساز و بی بنیاد.
دکتر محمد بهرامی، کلیددار شهری که ساخت و برافراخت و با مدعیان مچ انداخت و در مقابل اغیار سینه برافراشت تا بویراحمد نام نیک اش را ضرب کردند و نام اعتبارش را رواج دادند.
دکتر محمد بهرامی، کارشناس و متعهدی که می داند چگونه شهر را رونق بخشد و اصناف را صاحب سکه و سیم و زر کند و کسب و کار ها را به برکت نگاه توسعه مدارانه خود بر مدار موفقیت بچرخاند.
آی مردم، آی همزبان،آی هم ریشه ، شهر من در این برهه به مردی پیل افکن به زور بازو و شیری با کیاست نیازمند است که هم از فهم توسعه سرشار است و هم در میدان رزم به زخم توسعه دچار، به مرد شجاعی که اسیر پارادایم های موجود نشود و بتواند بشورد علیه پارادایم های حاکم بر نمایندگی، نگاهش را از روستا به شهر برگرداند. شهر را جلا دهد تا روستا مأمن و ماوا گیرد. شهر را در مدار توسعه و اقتصاد قرار دهد تا روستاها به مدد شهرهای رونق گرفته، نشاط یابند و جانی دوباره گیرند.
دکتر محمد بهرامی مرد علم و عملگرایی!، شهر من، این پیله سرما دیده من، تا لذت پروانه شدن به تو می اندیشد.
پس به تردی احساس این مردم بینا، به این شهر بیاندیش…
ارسال دیدگاه
نظرات ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط مدیران سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
نظراتی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد