اشعاری از شاعره هم استانی – نرگس دوست
- شناسه خبر: 6868
- تاریخ و زمان ارسال: 27 اردیبهشت 1397 - 02:22
فصلی نو – نرگس دوست
لشکریان مغموم انگشتانت،
بر می گردند
از گیسوان وحشی قطامه
که در من مویه
مویه بلند می شود
از دهانت
دهانت که عمربن سعد نیست!
در سرزمین های بلا،موی زنان در من را
چون تیغی
بیرون می کشی
و در سینه ات زخمی فرو می نشانی
تو آن اسب چموشی
که دگرگونه فرو می روی در پوست نازکم
آنجا که دشت بلا آغاز می شود!
نگاه کن
که چگونه از کربلای تنت آیم
با دو تیغ سرکش
که در سینه ام رها می شوند
رها
در چشم هایم
برای چشم های قطامه ای من
من
من
من
زخم چشم های تو را سرمه می کشم
و به شک هایم مثل دوچشم سیاه
اعتماد دارم!
کنار این دو مناره ی بلند
کناره این دو مناره ی روشن
که از وسط سینه ی زنان در من
می گذرد
مردان این شهر بی در و پیکر
می خواهند
مسلمان شوند
کنار این دو مناره
اذان بگو
مسجد در تن من است!
با تسبیح اندوه
که از انگشتانت سربه زیر بر می گردند
اینجا کوفه ی سرگردانی نیست
به جان کلمات قسم
که در دهان تو
فقط دلبرکان نازک تن می رقصند
تو مومن می شوی
بلال حبشی من
سیاه از چشم های من
شروع می شود
و شراب را برای وضو
هر صبح این جمله ی تکان دهنده را
در دهانت
تکرار کنند
با چشم هایم
شراب را برای وضو حلال کرده اند
و سر گنجشککان مرا
رو به جهنم
من حلال شده ام
حلال
حلال!
نزدیک تر بیا
گیسوهایم از باد برگشته اند
چون پرندگانی وحشی
می خواهند
روی انگشتانت بنشینند!
و از چشم های سیاه قطامه بخوانند
۲
با دو چشم قو
از “رودخانگی” می آیی
آنچنان مست،
بر گستره ی
نازک آب می نشینی
که زنی شورشی
در پوستت منفجر می شود!
و دختران باغ سینه ام
از دست هایت بلند
بلندتر می شوی
با لیموهایی که مرگ را
در دهانت
به تاخیر می اندازد!
من چه می دانستم
که خودکشی
در دهان رودخانه
می تواند اتفاق تازه تری
از اندام یک شعر باشد!
و سایه ی زنی
که در پوست تو هی منفجر می شود
در پوست تو هی بلند
در پوست تو هی بنشیند
خود شعر باشد
با اندامی اساطیری
با چشم های سیاه قجری
با موهای سیاه وحشی
از مشروطه می آیم
می خواهم
پیرهنت را از تنت دربیاورم!
یا تن تن زن!
نگاه کن
که چگونه دلبرکان نازک تن؛
در اندامش دف می زنند!
و سایه ای در سایه ای
هر شب
به کلمه پناه می برد
برای مرگ
باید دنبال اتفاق تازه ای در تن کلمه بود
آفرینش کلمه در دو تن
می تواند تهمینه باشد
پسری به نام سیاوش را از تو
به دنیا بیاورد!
آه چگونه
از پلک هایت باز آیم
پسران لوط
به چشم های زنان بی گناه در من
ایمان آورده اند
ایمان بیاور
می بینی
اتفاق های مشروطه
در چشم های زنانه اش
تاریخی دوباره میسازد
روی پلک های خوابیده ی تو
من از چشم هایت بلند می شوم
و زنی
از دوره ی پرطمطراق باستان
با پوست گوزن برگشته
و منفجرشده
در پوست تو
پوستت را
از تنت در بیاور
و بپوشان به تن این زن
این زن به طور طبیعی از اسب افتاده است!
ارسال دیدگاه
نظرات ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط مدیران سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
نظراتی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد